جاودانگان همیشگی تاریخ

وبلاگی در مورد شهداء

جاودانگان همیشگی تاریخ

وبلاگی در مورد شهداء

محبوب ترین مطالب

۳۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۰ ثبت شده است

گفت‌وگو با علیرضا عصار به دنبال انتشار آلبوم «بازی عوض شده»

بعد از اتمام جنگ، داستان دیگری شد. کسانی که معلوم نیست در زمان جنگ کجا بودند، از سکوت بچه​های جبهه و جنگ سوء استفاده کردند. وظیفه انسانی ماست که به آن‌ها ادای دین کنیم و کار آن‌ها را در سینه​مان نگه داریم و بدون تحریف به نسل آینده منتقل کنیم.

شهید
۰۵ بهمن ۹۰ ، ۱۷:۵۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

مجید بذرافکن

«اگر چنانچه به مجموعه‌ى دشمن به چشم یک جبهه‌ى مستمرى که وظائف را تقسیم کردند، نگاه کنیم، آن وقت احساس مسئولیت ما در هر قضیه‌اى شکل تازه‌اى به خودش می‎گیرد. حالا در همین قضیه‌ى این ترورها، من عقیده‌ام این است که بچه‌هاى تشکل‎هاى دانشجوئى در این قضیه کوتاه آمدند؛ یعنى کم‌عملى نشان دادند. باید این قضیه را بزرگ می‎کردید. البته نه اینکه بزرگ کنید - چون خودش بزرگ است - همان جور که هست، منعکس میکردید. ما حتّى ندیدیم تشکل‎هاى ما پوستر این شهدا را هم چاپ کنند، منتشر کنند، پخش کنند، یادمان اینها را نگه دارند. نه، این موضوع اصلاً نباید فراموش شود؛ این کار کوچکى نیست.» (رهبر معظم انقلاب اسلامی 19/5/90)

شهید
۰۵ بهمن ۹۰ ، ۱۷:۵۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

دکترمحمدمهدی بهداروند

سردار حیات مقدم به نقل از سردار محرابی می گفت: شب رحلت پیامبر اکرم (ص) احمد از مجلس روضه به خانه برگشته بود و در گوشه ای به دیوار تکیه داده بود ، غرق معنویت مجلس عزا بود ، هنوز زمانی نگذشته بود که سکته می کند و بی هیچ درد و آه ی  راهی می شود . همسر احمد می گوید : همه متحیر مانده بودیم و اصلا فکر رفتن احمد را نمی کردیم. احمد بچه هیئت بود . او با روضه و توسل زنده می شد. احمد جبهه هم وقتی نام اهل بیت برده می شد حالش عوض می شد. چه روزی عزم رفتن کرد ، روزی که همه عزادار رسول خدا(ص) بودند . آن شب هیچ کس فکر نمی کرد که این آخرین بار است که احمد را می بینند . شاید خود احمد هم فکر نمی کرد که دیگر دوستانش را ملاقات نکند و این آخرین بار است که در مجلس عزا و روضه شرکت می کند. احمد هرچه بود و هرچه کرد با نام نامی رسول خدا (ص) راهی دیار آخرت شد. امروز وقتی عکس های دوران جنگ احمد را که همراه شهید علی هاشمی ، سردار جعفر اسدی، سردار مرتضی قربانی نگاه می کردم ، محاسن سیاه او و خنده های او هزار خاطره را برایم زنده کرد. عکس دیگری از احمد را دیدم که با سر و صورت و محاسن سفید، از چهره اش غم و غصه می بارید . این احمد کجا و آن احمد کجا؟

شهید
۰۵ بهمن ۹۰ ، ۱۶:۵۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

گزارش حضور سرزده رهبر معظم انقلاب در منزل شهید رضایی‌نژاد

از همان لحظه‌ی ورودمان، دختربچه شروع می‌کند به ورجه وورجه توی اتاق. اسمش «آرمیتا»ست؛ آرمیتا رضایی‌نژاد؛ دختر شهید داریوش رضایی‌نژاد. 5 ساله است. احتمالا خوشحالی‌اش از این است که امروز این همه مهمان به خانه‌شان آمده. «خانه» که چه عرض کنم؛ نمی‌دانم با گذشت چندماه، توانسته اینجا را به عنوان خانه قبول کند یا نه. بعد از این که پدرش را جلوی چشمان او و مادرش شهید کردند، به‌خاطر مسائل روحی، به این محل نقل مکان کرده‌اند. خانه‌ای ظاهرا نوساز که هنوز به جز یک قاب عکس بزرگ از پدر، چیز دیگری روی دیوارهایش نصب نشده؛ حتی عکس آرمیتا روی دوش پدر هم روی میز است.

 

 

شهید
۰۵ بهمن ۹۰ ، ۱۶:۴۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

1) کودک بزرگ ، طاهره کاوه

گفتم: اصلا چرا باید این قدر خودمون رو زجر بدیم و پسته بشکنیم، پاشیم بریم بخوابیم. با وجود این که او هم مثل من تا نیمه شب کار می کرد و خسته بود، گفت: نه، اول اینا رو تموم می کنیم بعد می ریم می خوابیم؛ هر چی باشه ما هم باید اندازه خودمون به بابا کمک کنیم. یادم هست محمود مدام یادآوری می کرد: نکنه از این پسته ها بخوری! اگه صاحبش راضی نباشه، جواب دادنش توی اون دنیا خیلی سخته.اگر پسته ای از زیر چکش در می رفت و این طرف و آن طرف می افتاد، تا پیداش نمی کرد و نمی ریخت روی بقیه پسته ها، خاطرش جمع نمی شد.موقع حساب کتاب که می شد، صاحب پسته ها پول کمتری به ما می داد؛ محمود هم مثل من دل خوشی از او نداشت ولی هر بار، ازش رضایت می گرفت و می گفت: آقا راضی باشین اگه کم و زیادی شده.

شهید
۰۵ بهمن ۹۰ ، ۱۶:۳۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

کتاب: ویرانی دروازه ی شرقی

نویسنده: سرلشکر عراقی وفیق السامرایی

ترجمه: عدنان قارونی

ناشر: معاونت انتشارات مرکز فرهنگی سپاه

چاپ اول: 1377

انگار کن وزیر اطلاعات، بلکه بالاتر. در نظام آن زمان عراق، رئیس حفاظت و اطلاعات کل ارتش یعنی همه کاره. یعنی از همه آتو داری و همه از تو حساب می برن، حتی صدام!

شهید
۰۵ بهمن ۹۰ ، ۱۶:۲۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

تا به حال در مواقع مختلف و مناسبت های گوناگون مثل هقته آغاز جنگ تحمیلی و یا فتح خرمشهر از رسانه های مختلف این جملات را بسیار شنیده ایم که:"شهداء رفتند تا ما الان آسایش داشته باشیم" "اگر آنها نبودند ما الان امنیت نداشتیم" و مواردی از اینچنین. اما به راستی تنها کاری که شهدا کرده اند همین بوده است؟!

شهید
۰۳ بهمن ۹۰ ، ۱۷:۰۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

1) نشسته بود زار زار گریه می کرد. همه جمع شده بودند دورمان. چه می دانستم این جوری می کند؟ می گویم "مصطفی طوریش نیس. من ریاضی رد شدم. برای من ناراحته." کی باور می کند؟

شهید
۰۳ بهمن ۹۰ ، ۱۷:۰۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

مقدمه:

در این مقال نمی خواهم به نقد فیلم بپردازم که نه وسع من اجازه می دهد و نه این فیلم قابلیت آن را دارد! تنها می خواهم دردی را بیان کنم که در سالن سینما باعث فریاد زدنم شد و این پندار در مردم که من دیوانه ام!

بله آدم دیوانه می شود وقتی می بیند با 21 سال سینمای جنگ و دستاوردهای انکارناپذیر آن این چنین کودکانه و از سر بلاهت برخورد می کنند.

شهید
۰۳ بهمن ۹۰ ، ۱۶:۵۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

کتاب: ارمیا

نویسنده: رضا امیرخانی

ناشر: نشر سمپاد

چاپ دوم: 1380

کتاب با این جملات از اسفار عهد عتیق آغاز می شود:"خداوند به من گفت ای ارمیا، چه می بینی؟ گفتم: شاخه ای از دخت بادام. گفت: نیکو دیدی، من آن جا کلام خود را خواهم رساند."

شهید
۰۳ بهمن ۹۰ ، ۱۶:۴۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

چه کسی می‌داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می‌درد؟ چه کسی می‌داند سوت خمپاره فردا به قطره اشکی بدل خواهد شد و این اشک جگرهایی را خواهد سوزاند؟ کیست که بداند جنگ یعنی سوختن، ویران شدن، آرامش مادری که فرزندش را همین الان با لای لای گرمش در آغوش خود خوابانیده؛ نوری، صدایی، ریزش سقف خانه و سرد شدن تن گرم کودک در قامت خمیده مادر؟ کیست که بداند جنگ یعنی ستم، یعنی آتش، یعنی خونین شدن خرمشهر، یعنی سرخ شدن جامه‌ای و سیاه شدن جامه‌ای دیگر، یعنی گریز به هرجا، هرجا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم کجاست؟ دخترم چه شد؟به کدام گوشه تهران نشسته‌ای؟


شهید
۰۱ بهمن ۹۰ ، ۱۸:۲۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

امروز مدت زمان طولانی ای را در خطوط فخیمه مترو جلیله پایتخت بی در و پیکر ایران طی طریق می کردم تا اینکه حدوداً بعد از ایستگاه علی آباد با تابلویی از یکی از بخش های قرارگاه خاتم الانبیاء سپاه مواجه شدم که نام شهید رجایی را روی خود داشت. بعد به فکر فرو رفتم که از این افرادی که در اطراف من هستند چند نفر شهید رجایی را می شناسند؟ چند نفر خانه شهید رجایی را در خ مجاهدین اسلام، خ ایران دیده اند که البته موزه است! کدامشان می دانند خانه شهید رجایی آن قدر کوچک است 10 نفر نمی توانند به راحتی در آن کنار هم بنشینند! 10 نفر یعنی کمتر از اتاق خانه خیلی از ماها.

 

شهید
۰۱ بهمن ۹۰ ، ۱۷:۴۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

حاشیه دیدار رهبرمعظم انقلاب با خانواده شهیدمصطفی احمدی روشن

شهید
۰۱ بهمن ۹۰ ، ۱۷:۱۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

چند وقت پیش بود که مصاحبه ماهنامه خیمه را با حاج صادق آهنگران می خواندم. در آنجا به نامی اشاره کرده بود که اگرچه برای من تازگی نداشت و آن را بارها شنیده بودم ولی داغ قدیمی ای را در من تازه کرد. او در مصاحبه اش از حماسه خوانی های دوران جنگ گفته بود سرود و من به این فکر افتام که شاعر حماسه های جنگ الان کجای می تواند باشد؟ این چهره کسی نیست جز حاج حبیب الله معلمی!  

شهید
۰۱ بهمن ۹۰ ، ۱۷:۰۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر