جاودانگان همیشگی تاریخ

وبلاگی در مورد شهداء

جاودانگان همیشگی تاریخ

وبلاگی در مورد شهداء

محبوب ترین مطالب

۳۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۰ ثبت شده است

ویژه نامه شهادت شهید باقری 6

 شاید روزی که "بچه آن قدر ضعیف بود او را لای پنبه گذاشتند و تا بیست روز صداش در نمی آمد و نمی توانست شیر بمکد" کسی فکر نمی کرد این فرزند بماند چه رسد به اینکه روزی کسی بشود که پشت دشمن از شنیدن نامش بلرزد. اما مادرش می دانست، می دانست که سهم او نیست، "برای ماندنش نذر امام حسین کردند. به ش گفتند «غلامِ حسین» و وقتی بچه ماند باید نذرشان را ادا می کردند. غلامحسین دو ساله بود که رفتند کربلا." مادرش می دانشت که روزی غلامحسین اش نذر حسین(ع) خواهد شد.

شهید
۰۹ بهمن ۹۰ ، ۲۰:۴۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

ویژه نامه شهادت شهید باقری 5

اسناد مکتوب در تحقیقات تاریخی، جزو مهمترین منابع به شمار می رود. در این نوشته، سندی مربوط به استعفای فرمانده تیپ محمدرسول الله(ص) و جوابیه فرمانده قرارگاه نصر را در بردارد.

شهید
۰۹ بهمن ۹۰ ، ۲۰:۳۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

ویژه نامه شهادت شهید باقری 4

1) دوست های هم دانشگاهیش را برده بود باغ دماوند. تابستان گرم و جوان های شیطان. باید بودی و می دیدی چه بلایی سر خانه و زندگی آمد . آب بازی کرده بودند همه ی رخت خواب های سفید و تمیز مامان زرد شده بود .

شهید
۰۹ بهمن ۹۰ ، ۲۰:۳۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

ویژه نامه شهید باقری 3

دلواپسی مادرم طبیعی بود. اما وقتی خانواده آقای باقری رفتند، به مادرم گفتم:«حرفی نزدید؛ شما که نگران بودید؟» مادرم جواب داد:«نمی دانم! همین که پایش را به خانه ی ما گذاشت، محبتش رفت تو دلم و دیگر حرفی برای گفتن نداشتم.

شهید
۰۹ بهمن ۹۰ ، ۲۰:۳۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

ویژه نامه شهادت شهید باقری 2

..... فعلاً انقلاب ما همچون تیر زهرآگینی برای تمام مستکبران درآمده است و یاوری برای همه مستضعفین جهان ....  ما با هیچ دولت و کشوری شوخی نداریم و با تمام مستکبرین جهان سرجنگ داریم و در رابطه با این هدف ، جنگ با صدام یزید فقط مقدمه است ...

شهید
۰۹ بهمن ۹۰ ، ۲۰:۲۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

ویژه نامه شهادت شهید باقری 1

غلامحسین افشردی (حسن باقری) روز 25 اسفند ماه سال 1334 در یکی از محله های قدیمی تهران ــ میدان خراسان ــ به دنیا آمد. آن روز مصادف با سوم شعبان بود؛ به همین خاطر نام او را غلامحسین گذاشتند. او در دو سالگی به همراه پدر و مادرش مسافر کربلا شد .

شهید
۰۹ بهمن ۹۰ ، ۲۰:۱۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

1) بعد از مدت ها آمده بود خانه ی ما. تعجب کردیم. نشسته بود جلوی ما حرف های معمولی می زد. مادرم هم بود. زن داداشم هم. همه بودند یک کمی میوه خورد و بلند شد که برود. فهمیده بودم چیزی می خواهد بگوید که نمی تواند. بلند که شد. ما هم باهاش پاشدیم تا دم در. هی اصرارکرد نیاییم. اما رفتیم؛ همگی. توی راه رو به م فهماند بیرون منتظرم است. به بهانه ی خرید رفتم بیرون. هنوز سر کوچه ایستاده بود. به من گفت:«آقا مهدی را می شناسی؟ مهدی باکری؟ می خواد ازت خواستگاری کنه! به ش چی بگم؟» یک هفته تمام فکر می کردم. شهردار ارومیه بود. از سال پنجاه و یک که ساواکی ها علی شان را اعدام کرده بودند، اسمشان را شنیده بودم.

 

شهید
۰۸ بهمن ۹۰ ، ۱۷:۱۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

در یکی از روزهای سال 1362 ، زمانی آیت الله خامنه ای، رییس جمهور وقت، برای شرکت در مراسمی از ساختمان ریاست جمهوری، واقع در خیابان پاستور خارج می شد، در مسیر حرکتش تا خودرو، متوجه سر و صدایی شد که از همان نزدیکی شنیده می شد.

شهید
۰۸ بهمن ۹۰ ، ۱۷:۱۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

1) دانشگاه شیراز قبول شده بود. همان موقع دوتا پسرهایم توی اصفهان و تهران درس می خوادند. حقوقم دیگر کفاف نمی داد. گفتم:«حسین، بابا! اون دو تا سربازی شونو رفته ن. بیا تو هم سربازیتو برو. بعد بیا دوباره امتحان بده. شاید اصفهان قبول شدی. این طوری خرجمون هم کمتر می شه .»

شهید
۰۸ بهمن ۹۰ ، ۱۷:۰۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

نام: گزیده ی شعر جنگ و دفاع مقدس

انتخاب و توضیح: سید حسن حسینی

ناشر: سوره ی مهر

چاپ اول:1381


شهید
۰۸ بهمن ۹۰ ، ۱۶:۳۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

1) تب کرده بود، هذیان می گفت. می گفتند سرسام گرفته. دکتر ها جوابش کرده بودند. فقط دو سالش بود، پیچیده بودند گذاشته بودندش یک گوشه. هم سایه ها جمع شده بودند. مادر چند روز یک سر گریه وزاری می کرد، آرام نمی شد، می گفت «مرده، مصطفی مرده که خوب نمی شه.» صبح زود، درویش آمد دم در؛ گفت «این نامه را برای مصطفی گرفتم، برات عمرشه.»

شهید
۰۸ بهمن ۹۰ ، ۱۶:۳۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

نام: احمد متوسلیان

تولد:15 فروردین 1332، تهران

اسارت:14 تیر 1361:جنوب لبنان

دانش جوی مهندسی برق،دانشگاه علم و صنعت

فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله (ص)

 

 

شهید
۰۶ بهمن ۹۰ ، ۱۶:۱۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

هر توضیحی برای این عکس باعث می شود آنچه که هست نباشد. همین

 

 

شهید
۰۶ بهمن ۹۰ ، ۱۶:۰۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

1) بچه را لا پنبه گذاشتند. آن قدر ضعیف بود که تا بیست روز صداش در نمی آمد . شیر بمکد. برای ماندنش نذر امام حسین کردند. به ش گفتند « غلامِ حسین.»باید نذرشان را ادا می کردند. غلام حسین دو ساله بود که رفتند کربلا.

 

شهید
۰۶ بهمن ۹۰ ، ۱۶:۰۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

پایگاه اطلاع‌رسانی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، در آستانه‌ی بیست و هفتم دی‌ماه سالروز شهادت شهید سیدمجتبی نواب صفوی، بیانات معظم‌له را که در گفتگویی درباره شخصیت این شهید بزرگوار در تاریخ بیست و دوم دی‌ماه سال 1363 ایراد شده است، بازنشر می‌کند.

 

شهید
۰۶ بهمن ۹۰ ، ۱۵:۵۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

1) پدرش جلوی خان درآمده بود . گفته بود من زمین به خان نمی فروشم …

مادرش از درد به خودش می پیچید پدرش دویده بود پی قابله. قابله آش پز خانه ارباب هم بود. مباشر ارباب جلویش را گرفته بود. گفته بود: زنم … داره می میره از درد!

گفته بود به من چه؟

افتاده بودند به جان هم، قابله هم دویده بود سمت خانه. وقتی محمد به دنیا آمد پدرش توی ژاندارمری زندانی بود.

پدرش را حسابی زده بودند همان شد وقتی مرد جمع کردند آمدند تهران، خیابان مولوی یک خانه اجاره کردند از این خانه هایی بود که وسط حیاط حوض آب داشت؛ دورتادورش حجره.

 

شهید
۰۶ بهمن ۹۰ ، ۱۵:۵۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

نام: ما اعتراف می کنیم

گرد آوری: محسن صفری

ناشر: حوزه ی هنری سازمان تبلیغات اسلامی

چاپ اول: زمستان 1370

طرح روی جلد را که ببینی همه ی فضای کتاب را می فهمی! یک کره ی زمین که در مقابل تریبون قرار گرفته است.

شهید
۰۶ بهمن ۹۰ ، ۱۵:۴۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

1) پسرک کیفش را انداخته روی دوشش. کفش ها را هم پایش کرده. مادر دولا می شود که بند کفش را بندد. پاهای کوچک، یک قدم عقب می روند. انگشت های کوچک گره شلی به بند ها می زنند و پسرک می دود از در بیرون.

 

شهید
۰۶ بهمن ۹۰ ، ۱۵:۴۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

شاعر : مرحوم ابوالفضل سپهر

هنگام جنگ دادیم صدها هزار دارا

شد کوچه های ایران مشکین ز اشک سارا

 

سارا لباس پوشید، با جبهه ها عجین شد

در فکه و شلمچه، دارا به روی مین شد

 

چندین هزار دارا، بسته به سر، سربند

یا تکه تکه گشتند یا که اسیر و در بند

 

شهید
۰۶ بهمن ۹۰ ، ۱۵:۴۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

1) سال پنجاه و دو تازه دانشجو شده بودم. تقسیممان که کردند، افتادم خوابگاه شمس تبریزی. آب و هوای تبریز به م نساخت ، بد جوری مریض شدم. افتاده بدم گوشه ی خوابگاه . یکی از بچه ها برایم سوپ درست می رد و ازم مراقبت می کرد. هم اتاقیم نبود. خوب نمی شناختمش. اسمش را که از بچه ها پرسیدم، گفتند: مهدی باکری.

 

 

شهید
۰۶ بهمن ۹۰ ، ۱۵:۳۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر