جاودانگان همیشگی تاریخ

وبلاگی در مورد شهداء

جاودانگان همیشگی تاریخ

وبلاگی در مورد شهداء

محبوب ترین مطالب

پنج خاطره از جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان

پنجشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۰، ۰۴:۱۱ ب.ظ

نام: احمد متوسلیان

تولد:15 فروردین 1332، تهران

اسارت:14 تیر 1361:جنوب لبنان

دانش جوی مهندسی برق،دانشگاه علم و صنعت

فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله (ص)

 

 

1) چهار ماهش بود که رفتم مکه. شبی که برگشتم، دیدم چشمهایش گود رفته و پاهایش مثل چوب خشک شده. نبضش سخت می ‌زد. خیلی ناراحت شدم. وضو گرفتم و چهار بار أمن یجیب خواندم. انگار دوباره زنده شد.

به مادرش گفتم: حالا شیرش بده.

 

2) سرش توی کار خودش بود. آرام،تنها، یک گوشه می‌نشست. کم تر با بچه ها بازی می‌کرد. خیلی لاغر بود. مادر نگران بود.

ـ بچه‌ی چهارساله که نباید این قدر آروم باشه.

بعدها فهمیدند قلبش ناراحت است.عملش کردند.

 

3) به بابا گفت: من هم می‌آم پیشت. می‌خواهم کمک کنم.

بابا چیزی نگفت. فقط نگاهش لغزید روی کیف و کتاب احمد. احمد این را که دید گفت: بعد از مدرسه می‌آم. زود هم برمی‌گردم که درسام رو بخونم.

بابا اول سکوت کرد. بعد گفت: پس باید خوب کار کنی.

 

4) سینی های شیرینی را پر می‌کرد، می‌گذاشت روی پیش خان. وقتی از مغازه بیرون می ‌رفت، سینی ها خالی بود.

آخرهای دبیرستان که بود، دیگر بابا می‌توانست خیلی راحت مغازه را دستش بسپارد.

 

5) دور هم نشسته بودیم و از سال چهل و دو می‌گفتیم.

حرف پانزده خرداد که شد، احمد رفت تو لب. گفت: اون روزها ده سالم بیش تر نبود. از سیاست هم سر در نمی‌آوردم. ولی وقتی دیدم مردم رو تو خیابون می‌کشن، فهمیدم که دیگه بچه نیستم؛ باید یه کاری کنم.

۹۰/۱۱/۰۶ موافقین ۱ مخالفین ۰
شهید

نظرات  (۱)

 سلام

خدا خیرتون بده وبلاگ خوبی دارید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی