وقت را برای ثبت خاطرات جانبازان غنیمت بشمریم
رهبر انقلاب پس از مطالعهی کتاب «نورالدین پسر ایران» تقریظی بر حاشیهی این اثر نوشتند که ظهر یکشنبه 1390/11/30 طی مراسمی به راوی، همسر راوی و نویسندهی کتاب اهدا شد. در این جلسه آقای سید نورالدین عافی راوی کتاب به همراه همسرش، حجتالاسلاموالمسلمین رحیمیان نمایندهی ولیفقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران و جانبازان، خانم معصومه سپهری نویسندهی کتاب، آقای محسن مؤمنی شریف مدیرمسئول انتشارات سورهی مهر، حجتالاسلاموالمسلمین محمدجواد حاجعلیاکبری نویسندهی کتاب مطلع عشق، آقای علیرضا مختارپور صاحبنظر در حوزهی نشر، حجتالاسلاموالمسلمین علی شیرازی نویسنده و فعال فرهنگی و سردار سدهی حضور داشتند.
|به مناسبت انتشار تقریظ رهبر انقلاب بر حاشیهی این کتاب|
«نورالدین پسر ایران» کتاب خاطرات سید نورالدین عافی است؛ پسری شانزده ساله از اهالی روستای خنجان در حوالی تبریز در آذربایجان شرقی که مانند دیگر رزمندههای نوجوان ایران با تلاش و زحمت فراوان رضایت والدین و مسئولین را برای اعزام به مناطق عملیاتی جلب کرد و از دی ماه 1359 -یعنی تنها سه ماه پس از آغاز جنگ تحمیلی- به جبهههای نبرد با متجاوزان رفت. او حضور در گردانهای خطشکن لشکر 31 عاشورا را به عنوان نیروی آزاد، غواص و فرمانده دسته و در جبهههای مختلف تجربه کرده و بارها مجروح شده است. نورالدین نزدیک به هشتاد ماه از دوران جنگ تحمیلی را علیرغم جراحات سنگین و شهادت برادر کوچکترش سید صادق -در برابر چشمانش- در جبهه ماند و در عملیاتهای متعددی حضور داشت و جانباز هفتاد درصد دفاع مقدس است.
1) چه خوش دسته!
مهم اینه که منفجر بشه.
ضامنش را کشیده بود و پرت کرده بود توی بیابان رو کرده بود به بچه ها گفته بود دست مریزاد!
تا یک روز قبل نمیدانستیم با کی طرف هستیم
متن پیش رو بخشهایی از سخنرانی شهید سپهبد صیاد شیرازی 125 روز قبل از شهادت ایشان و درتاریخ 15/9/1377 است که در جلسه شب خاطره مسجد جامع قلهک تهران ایراد شد.
با اسراییل وارد جنگ خواهیم شد
متن زیر، آخرین سخنرانی سردار شهید حاج احمد متوسلیان برای سپاه محمد رسول الله در پادگان زبدانی واقع در خارج از شهر دمشق است.کمتر از ده روز پس از ایراد این سخنان، حاج احمد در جاده طرابلس به بیروت به همراه 3 تن از همراهانش به اسارت مزدوران مسیحی رژیم صهیونیستی در آمد.
خواب مادر به حقیقت پیوست
مادر شهید بهنام محمدی دلاورمرد خوزستانی از آرزوهای این شهید 13 ساله می گوید، اینکه قهرمانی آرزویش بود و همیشه آرزو داشت که به امام(ره) و شهدا خدمت کند که خود نیز به خیل عظیم شهدا پیوست. شهید بهنام محمدی، اولین رزمنده شهید ١٣ساله جنگ تحمیلی متولد 12 بهمن ماه سال 45 در شهرستان مسجد سلیمان است که در زمان هشت سال دفاع مقدس در خرمشهر بر اثر برخورد ترکش خمپاره به گلو در روز 28 مهرماه سال 59 به شهادت رسید و مسجد سلیمان به خاک سپرده شد.
1) خانم زهرا(س) گفت: با بچه من چه کار داری؟
من یکی وقتی سر چند شماره از مجله سوره نامه تندی به سید نوشتم که یعنی من رفتم و راهی خانه شدم. حالم خیلی خراب بود. حسابی شاکی بودم.
پلک که روی هم گذاشتم «بی بی فاطمه» (صلوات الله علیها) را به خواب دیدم و شروع کردم به عرض حال و نالیدن از مجله، که «بی بی» فرمود با بچه من چه کار داری؟ من باز از دست حوزه و سید نالیدم، باز «بی بی» فرمود: با بچه من چه کار داری؟ برای بار سوم که این جمله را از زبان مبارک «بی بی» شنیدم، از خواب پریدم. وحشت سراپای وجودم را فرا گرفته بود و اصلا به خود نبودم تا اینکه نامه ای از سید دریافت کردم. سید نوشته بود: «یوسف جان ! دوستت دارم. هر جا می خواهی بروی، برو! هر کاری که می خواهی بکنی، بکن! ولی بدان برای من پارتی بازی شده و اجدادم هوایم را دارند» دیگر طاقت نیاوردم و راه افتادم به سمت حوزه و عرض کردم سید پیش از رسیدن نامه ات خبر پارتی ات را داشتم و گفتم آنچه را آن شب در خواب دیده بودم.
راوی:یوسفعلی میرشکاک
نخستین گوینده "صدای انقلاب اسلامی ایران"
شهید شیخ فضل الله محلاتی از جمله روحانیون فعال و مبارزی به شمار می رود که به فرمان حضرت امام خمینی (ره)، پا به پای ملت در تسخیر مراکز قدرت رژیم شاه تلاش خستگی ناپذیری را برای به ثمر رسانیدن پیروزی انقلاب اسلامی انجام داد. به گونه ای که در حمله به مرکز رادیو برای نخستین بار، صدای انقلاب اسلامی توسط وی از رادیو بر سر تا سر عالم طنین افکند.
1) کلاس عرفان گذاشته بود. روزی یک ساعت. همه را جمع می کرد و مثنوی معنوی می خواند و برایشان به عربی ترجمه می کرد. عربی بلد نبودم، اما هرجور بود خودم را می رساندم به کلاس. حرف زدنش را خیلی دوست داشتم.
رضا به سال 1336 در خانواده ای مذهبی و دوستدار اهل بیت(ع) زاده شد. در شش سالگی قدم به مدرسه گذاشت و با استعداد خوبی که داشت ، همواره در درسهایش موفق بود . او علاوه بر تحصیل ، به مطالعات و فعالیتهای مذهبی علاقه مند بود و در مجالس مذهبی ، با شور اشتیاق حضور می یافت . پس از گذرانیدن دورة ابتدایی ، وارد دبیرستان شد و در آن مقطع با برخی مسائل مذهبی و سیاسی آشنا شد . او در شروع انقلاب اسلامی ، در سال آخر دبیرستان تحصیل می کرد .
خرمشهر پایتخت جنگ
این کتاب حاوی متنهای خاطرات، یادداشتهای روزانه، نامهها وقطعات تاریخی و دو وصیتنامه از شهید بهروز مرادی است. «خرمشهر پایتخت جنگ» شامل چهار فصل؛ «روزهای مقاومت در خرمشهر»، «روزهای هجران»، «یادداشتها و نامهها» و «چند وصیتنامه و یادداشت پراکنده» میباشد.
«ابوریاض» از افسران ارتش عراق در زمان جنگ هشت ساله و رجال سیاسی فعلی این کشور نقل می کند: در جبهه های جنگ مشغول نبرد بودم که دژبانی مرا خواست. فرمانده مان با دیدن من ، خبر کشته شدن پسرم را در جنگ به من داد.خیلی ناراحت شدم . من برای او آرزوهای زیادی داشتم و می خواستم دامادش کنم.
1- کنار هم نشسته بودند. سلام نماز را که داد، گفت « قبول باشه.» احمد دلش می خواست بیش تر با هم حرف بزنند. ناهار را که خورند. ، حسن ظرف ها را شست . بعد از چایی ، کلی حرف زدند.خندیدند. گفت « حسن بیا به مسئول اعزام بگیم ما می خوایم با هم باشیم. می آی ؟ » - باشه این طوری بیش تر باهم ایم.
*** – آقا جون مگه چی میشه ؟ ما می خوایم باهم باشیم. – باکی؟ - اون پسره که اون جا نشسته . لاغره . ریش نداره. مسئول اعزام نگاه کردو گفت «نمی شه .» - چرا ؟ - پسرجون ! اونی که تو می گی فرمانده س. حسن باقریه. من که نمی تونم اونو جایی بفرستم. اونه که ما رو این ور و اون ور می فرسته . معاون ستاد عملیات جنوبه.
نامه ای به شهید
سلام محمود جان!
شاید این صدمین نامهای است که برایت مینویسم. نود و نه تای قبلی را جواب ندادهای، اما باز من از رو نمیروم و مینویسم و مینویسم. راستی محمود! بچههای همدوره تو هم پیر شدند اگر بیایی باورت نمیشود آن رزمندههای چابکی که در صبحگاه کرخه به یک چشم به هم زدن خودشان را بالای تپهها میرساندند حالا پیر شدهاند و بزرگ فامیل. شوخی نیست. بیست و اندی سال از آن ماجرا میگذرد و فقط مجالس یاد شماست که همچون کهربایی آنان را از لابهلای جمعیت بیرون میکشد و گردهم جمع میکند.
1- تو جبهه هم دیگر را می دیدم.وقتی برمی گشتیم شهر، کم تر. همان جا هم دو سه روز یک بار را باید می رفتم می دیدمش . نمی دیدمش ، روزم شب نمی شد. مجروح شده بود.نگرانش بودم . هم نگران هم دلتنگ. نرفتم تا خودش پیغام داد « بگید بیاد ببینمش .دلم تنگ شده. » خودم هم مجروح بودم. با عصا رفتم بیمارستان. روی تخت دراز کشیدهبود. آستین خالیش را نگاه می کردم. او حرف می زد، من توی این فکر بودم « فرمانده لشکر ؟ بی دست؟ » یک نگه می کرد به من ، یک نگاه به دستش ، می خندید.
شهید "عماد مغنیه" معروف به "حاج رضوان" که بیشترین تعداد عملیات علیه رژیم صهیونیستی را در جهان به نام خود ثبت کرده است، در ماه جولای سال 1962 میلادی در شهر صور دیده به جهان گشود.
1) پیشنهاد کرده بود وقت های بی کاری بحث های اعتقادی کنیم. توی یک اتاق کوچک دور هم مینشستیم.خودش شروع میکرد.
ـ اصلاَ ببینم،خدا وجود داره یا نه؟من که قبول ندارم.شما اگه قبول دارین،برام اثبات کنین.
هر کسی یک دلیلی میآورد.تا سه ـ چهار ساعت مثل یک ماتریالیست واقغی دفاع میکرد.یک بار یکی از بچه ها وسط بحث کم آورد. نزدیک بود با حاجی دست به یقه شود. حاجی گفت«مگه شما مسلمونا تو قرآن نخوندید که جدال باید احسن باشه؟!»
به نظر شما کدامیک از فوتبالیست های ما از این اتفاق اطلاع دارند؟
23 بهمن 1365 روزی تلخ در تاریخ ورزش کشور است زیرا در این روز هواپیماهای نظامی عراق افراد بی گناه را در حالی که مشغول بازی فوتبال بودند با موشک نشانه گرفتند و 15 ورزشکار در این حادثه شهید شدند این در حالیست که نامی از این حادثه در تقویم ثبت نشده است.