جاودانگان همیشگی تاریخ

وبلاگی در مورد شهداء

جاودانگان همیشگی تاریخ

وبلاگی در مورد شهداء

محبوب ترین مطالب

۶۰ مطلب در اسفند ۱۳۹۰ ثبت شده است

اشتباه گرفتن جیرجیرک با جن در خط مقدم

شبانه داشتم برای دیدن یکی از فرماندهان جایی می رفتم، دیدم دو نفر دارند می آیند سمت ما. اولش با خودم گفتم برم و بترسونم شون. ولی جلوتر که رفتم دیدم از بچه های اطلاعات عملیات هستن و همین باعث شد تا برم و یواشکی به حرفاشون گوش بدم. دیدم یکی شون (عباس گنجی) از نیروهای خودم هست و خودم اطلاعات عملیاتی اش کرده بودم. رفیق عباس که اسمش یادم نمی یاد، داشت به عباس می گفت:

 

شهید
۱۸ اسفند ۹۰ ، ۱۱:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

1- از صبح آفتاب خورده بود توی سرم ؛ گیج بودم . سرم درد می کرد. با بدخلقی گفتم « آقا جون ! این رئیس ستاد کجاس؟» حواسش نبود. برگشت . گفت «جانم؟ چی می گی ؟ » گفتم «رئیس ستاد. » گفت « رئیس ستاد رو می خوای چه کنی ؟ » گفتم « آقا جون ! ما ازصبح تا حالا علاف یه متر سیم کابل شده یم.می خوایم برق بکشیم پاسگاه . یه سری دستگاه داریم اون حجا. یهمتر سیم کابل پیدا نمی شه .» گفت « آهان ! برای جاسوسی می خواین.» گفتم « جاسوسی کدومه برادر؟ حالت خوشه ها . برای شنود می خوایم.» رفتیم تو.دیدم رئیس ستاد جلوی پاش بلند شد.

 

شهید
۱۸ اسفند ۹۰ ، ۱۱:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

1) یک بار ازش پرسیدم«قضیه‌ی زندان رفتنت چی بوده،حاجی؟»

جواب نداد.خودش را به کاری مشغول کرد.

ـ حاجی،هیفده شهریور چی کار می‌کردی؟وقتی امام اومد،توی کمیته استقبال بودی؟

اخم هایش رفت توی هم.

ـ تو با قبل چی کار داری؟ببین الآن دارم چی کار می کنم.

 

شهید
۱۸ اسفند ۹۰ ، ۱۱:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 1- ارزش ضد انقلاب

 بلندی های «سرا » دست ضد انقلاب بود، از آن جا دید خوبی روی ما داشتند. آتش سنگینی طرفمان می ریختند، طوری که سرت را نمی توانستی بالا بگیری. همه خوابیده بودن روی زمین. برای این که نیروها را تحت کنترل داشته باشم به حالت نیم خیز بودم، ناگهان از پشت، دست سنگینی را بر شانه ام احساس کردم؛ برگشتم دیدم محمود است. جلوی آن همه تیر و گلوله، صاف ایستاده بود. آمدم بگویم سرت را خم کن، دیدم دارد بدجوری نگاهم می کند. گفت: داوودی این چه وضعیه؟ خجالت بکش. چشمانش از خشم می درخشید. با صدایی که به فریاد می ماند، گفت: فکر نکردی اگه سرت رو پایین بیاری، نیروهات منطقه را خالی می کنن؟بعد هم، بدون توجه به آن همه تیر و گلوله که به طرفش می آمد، به سمت جلو حرکت کرد.

 عملیات تمام شده بود که دیدمش، دستی به شانه ام زد و گفت: ضد انقلاب ارزش این رو نداره که جلویش سرتو خم کنی.

 

علی محمود داوودی

 

شهید
۱۸ اسفند ۹۰ ، ۱۱:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

شهید
۱۶ اسفند ۹۰ ، ۱۸:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

1- مادرم نمی گذاشت ما غذا درست کنیم پدرم نسبت به غذا حساس بود؛ اگر خراب می شد، ناراحت می شد.تا قبل از عروسی برنج درست نکرده بودم. شب اولیکه تنها شدیم، آمد خانه و گفت « ما هیچ مراسمی نگرفتیم. بچه ها میخوان بیان دیدن . می تونی شام درست کنی؟» کته ام شفته شده بود. همان را آورد، گذاشت جلوی دوست هاش. گفت « خانم من آش پزیش حرف نداره ، فقط برنج این دفعه ای خوب نبوده وا رفته.»

 

شهید
۱۶ اسفند ۹۰ ، ۱۸:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

کتاب: گنجینه ی آسمانی (گفتارهای روایت فتح)

نویسنده: سید مرتضی آوینی

ناشر: کانون فرهنگی هنری ایثارگران، با همکاری موسسه ی روایت فتح

چاپ اول: بهار 1375

کتاب گنجینه ی آسمانی گفتارهای مستند روایت فتح (مهمترین و تاثیرگذار ترین مستند جنگ 8 ساله) است. آنچه این مجموعه گرد آورده است، گفتار متن فیلم های مستند روایت فتح است که از سال 1365 با تلاش گروه تلویزیونی جهاد سازندگی آغاز شد و تا پایان جنگ (سال 1367) ادامه داشت. در این مدت 5 مجموعه شامل نزدیک به 70 برنامه تولید و پخش شد، که شهید سید مرتضی آوینی علاوه بر حضور در جبهه، نظارت بر تولید، تدوین و نگارش گفتار متن این فیلم ها را نیز به عهده داشت.

شهید
۱۶ اسفند ۹۰ ، ۱۸:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

1) مرا که تبعید کردند تفرش، بار خانواده افتاد گردن مهدی. تازه دیپلمش را گرفته بود و منتظر نتیجه ی کنکور بود. گفت:«بابا، من هر جور شده کتاب فروشی رو باز نگه می دارم. این جا سنگره. نباید بسته بشه.» جواب کنکور آمد. دانشگاه شیراز قبول شده بود. پیغام دادم «نگران مغازه نباش. به دانشگاهت برس.» نرفت. ماند مغازه را بگرداند.

 

شهید
۱۶ اسفند ۹۰ ، ۱۸:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

شهرداری که شیرجه رفت توی دیگ دوغ

آفتاب عمود می تابید، هوا گرم و شرجی، شهردار بخت برگشته، پشت خاکریز، با پای برهنه، لخت، با چفیه ائی بر شانه، شلوار گشاد کُردی، عرق چکان، با یک پارچ و لیوان، کنار دیگ دوغ، با ژستی بخور و نمیر، پارچ و کله اش را تا نصفه و نیمه فرو می کرد، توی دیگ دوغ.


شهید
۱۶ اسفند ۹۰ ، ۱۸:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

1- هفده سالش که شد ازدواج کرد د؛ با دختر خاله اش. عروسیش خانه پدرزنش بود توی بر بیابان همه را که دعوت کرده بودند شده بودند پنج شش نفر. خودش گفته بود به کسی نگیم سنگین تره!

همسایه ها بو برده بودند محمد از رژیم خوشش نمی آید می گفتند پسر فلانی خرابکاره. عروسیش را دیده بودند گفته بودند ازدواجش هم مثل مسلمون ها نیست .

شهید
۱۳ اسفند ۹۰ ، ۲۰:۱۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

1- یک دختر جوان ایستاده بود جلوی مغازه، رویش را سفت گرفته بود. این پا و آن پا می کرد. انگار منتظر کسی بود. راننده تا دید، پرید پشت ماشینش. چند بار بوق زد، چراغ زد، ماشین را جلو و عقب کرد. انگار نه انگار، نگاهش هم نمی کرد. سرش را این ور و آن ور می کرد، ناز می کرد. از ماشین پیاده شد، آمد جلو. گفت «بفرما بالا!» یک هو دید یک چادر مشکی و یک جفت کفش پاشنه بلند ماند روی زمین و یک پسر بچه نه ده ساله از زیرش در رفت. مصطفی بود! بعد هم علی پشت سرش، از ته کوچه سرکی کشید، چادر و کفش را برداشت و دِ در رو.

شهید
۱۳ اسفند ۹۰ ، ۲۰:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

1) تومار بزرگ درست کرد و بالایش درشت نوشت:"صنعت نفت در سرتاسر کشور باید ملی شود" گذاشتش کنار مغازه ی بابا مردم می آمدند و امضا می کردند.

 

شهید
۱۳ اسفند ۹۰ ، ۲۰:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 1- از نماز جمعه ماجرای طبس را شنیدم . چون توی سرویس خبر روزنامه بود. صبر نکرده بود ؛ صبح زود با عکاس روزنامه رفته بود طبس.

 

شهید
۱۳ اسفند ۹۰ ، ۱۹:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

1- نگاهش می کردم. یک ترکه دستش بود، روی خاک  نقشه ی منطقه را توجیه می کرد. به م برخورده بود فرمان ده گردان نشسته ، یکی دیگر دارد توجیه میکند . فکر می کردم فرمانده گروهان است یا دسته. ندیده بودمش تا آن موقع بلند شدیم. می خواست برود ، دستش را گرفتم . گفتم « شما فرمانده گروهانی ؟ » خندید . گفت « نه یه کم بالاتر» دستم را فشار داد و رفت.حاج حسن گفت « تو این ونمی شناسی ؟ » گفتم « نه . کیه ؟ » گفت « یه ساله جبهه ای ، هنوز فرمان ده تیپت رو نیمشناسی؟»

 

شهید
۱۳ اسفند ۹۰ ، ۱۹:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

1) دلش می‌خواست برود قم یا نجف درس طلبگی بخواند.حتا توی خانه صدایش می‌کردند«آشیخ احمد.»

ولی نرفت.می‌گفت«کار بابا تو مغازه زیاده.»

شهید
۱۳ اسفند ۹۰ ، ۱۹:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

پنج خاطره از شهید محمود کاوه

1- نیروی آماده ، احمد جاوید

 تنها کسی که با من آمد در سالگردها و هواپیما ها(1) محمود بود، اسناد و مدارک را جمع آوری می کرد، می برد بیرون و با سرعت برمی گشت.احتمال این که بنی صدر، دستور حمله بدهد زیاد بود. یکی دو بار که رفت و برگشت، چشمش به یک مسلسل افتاد که وسط یکی از بالگردها بسته بودنش! آن را باز کرد و برد یک جای دورتر، روی زمین مستقر کرد. من که رفته بودم توی نخش، از کوره در رفتم و با تندی بهش گفتم: می دونی که بردن مدارک مهم تر از اسلحه هاست؟ چرا این کار را کردی؟ با تعجب نگاهم کرد و گفت: شاید هواپیماها بخوان دوباره حمله کنن، بردمش تا اگه حمله کردن ازش استفاده کنیم.بعدها فهمیدم بعضی از تجهیزاتی که از هواپیما خارج کرده بود را با خودش برده بود کردستان، تا بر علیه ضد انقلاب و عراقی ها استفاده کند.

 

شهید
۱۱ اسفند ۹۰ ، ۱۶:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

کتاب: نیمه ی پنهان ماه 2 (همت به روایت همسر شهید)

نویسنده: حبیبه جعفریان

ناشر: موسسه ی روایت فتح

چاپ ششم: 1381

در کتاب قطور تاریخ فصل جدیدی به نام انقلاب سلامی نوشته شده است. این فصل از جنس بهار است ولی با رنگ سرخ. این فصل، داستان تجدید عهد انسان است در روزهای پایانی تاریخ. فصلی که با جنگ شروع شد.

 

شهید
۱۱ اسفند ۹۰ ، ۱۶:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

حدیث جعلی کار خودش را کرد

زمانی که عراق در پیچ انگیزه(در منطقه عملیاتی شرهانی قرار دارد) به خط ارتش تک کرده بود، گردان کربلا قرار شد در آن منطقه یک عملیات انجام دهد. آن منطقه هیچ گونه درخت و یا وسیله ای که به توان به عنوان سایه بان از آن استفاده کرد نبود . تمام نیروها در دشت بودند. قبل از حرکت به سمت خط اصلی و گرمای تقریباً زیاد و آفتاب گرمی هم می تابید.

شهید
۱۱ اسفند ۹۰ ، ۱۶:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دیروز

300 هزار شهید در یک جبهه جا می شدند

امروز 

30 کاندیدا در این همه جبهه جا نمی شوند!!!

 

شهید
۱۱ اسفند ۹۰ ، ۱۲:۳۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

بعد از تخریب قبر شهدا به بهانه تعمیر و بهسازی نوبت به آلونک ننه علی رسید!

و این آلونک خراب شد!!!

باید دید هدف بعدی تفکر لیبرال مدیران بنیاد شهید کجاست؟

شهید
۱۱ اسفند ۹۰ ، ۱۲:۲۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر