جاودانگان همیشگی تاریخ

وبلاگی در مورد شهداء

جاودانگان همیشگی تاریخ

وبلاگی در مورد شهداء

محبوب ترین مطالب

۱۱۰ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

پس از ١٨ سال اسارت

به پاس شرافت مندان این سرزمین


پس از ١٨ سال اسارت

 

خلبان حسین لشگری چهار روز قبل از اعلان رسمی جنگ و هنگام حمله به تانک‌های عراقی که خاک ایران را گلوله‌باران می‌کردند، اسیر شد. هجده سال در زندان‌های انفرادی و گروهی عراق ماند که چهارده سالش را مفقودالاثر اعلام شده بود اما حتی زیر شکنجه حاضر نشد کاری را که از او می‌خواستند انجام بدهد: جلوی دوربین تلویزیون بگوید که جنگ را ایران شروع کرده است. متن پیش رو انتخابی است از خاطرات همسرش منیژه لشگری که هجده سال در بیم و امید انتظار کشید و تا روز شهادت او در سال ۸۸ کنارش ماند. این متن که زحمت گفتگو و تنظیمش پای گلستان جعفریان بوده است، در شماره مهرماه مجله همشهری داستان و به مناسبت هفته دفاع مقدس منتشر شده است.


منیژه لشگری در کنار شوهر و پسرش در فرودگاه مهرآباد، روز ورود حسین لشگری به ایران، ۱۸ فروردین ۷۷

 

یوسف ابد
۱۸ مهر ۹۴ ، ۰۰:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

قرار نیست که ما بمانیم و ارزش‌ها محو شود

قرار است ما محو شویم و ارزش‌ها بماند.

شهید ابوالحسن کریمی

سردار مظلوم حزب الله گیلان

 

کلام مقام معظم رهبری ( رئیس‌جمهور وقت ) در وصف شهید کریمی

« با تأسف و تأثر اطلاع یافتم

یوسف ابد
۲۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

    السلام علی الرأس المرفوع


درجاده بصره - خرمشهر وقتی که شهید علی اکبر دهقان به شهادت رسید،
ایشون همین طورکه میدوید از پشت از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت وسرش جداشد...

یوسف ابد
۲۹ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۱۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

زمان شاه شخصی با زن و دو بچه تصمیم میگیرن که از قم بیان به خرم اباد و مدتی در اونجا زندگی کنن
با خانواده سوار اتوبوس میشن تو راه راننده اتوبوس برای نماز اول وقت صبر نمیکنه .به راننده میگه صبر کن راننده میگه خوبی پدر جان از جای نیفتادی پایین،این شیعه امیر المومنین میگه پس بزن بغل ما پیاده میشیم
پیاده میشن و نماز رو میخونن بعد نماز کنار جاده در 45کیلومتری خرم اباد می ایستند تا ماشین گیرشون بیاد ولی از دست قضا هیچکس سوارشون نمیکنه و این مرد با اساس و زن و بچه 45کیلومتر پیاده روی میکنه تا شهر
فقط اینطور کسی میتونه بشه پدر شهیدان مهدی و مجید زین الدین
اگه میخوایم بدونیم کیا انقلاب کردن یکیش پدر زین الدین ها که امتحان های بزرگ رو20میگرفت

شادی روح شهدا و پدران شهید صلوات

"کربلا" به رفتن نیست
به شدن است( کربلایی شدن)
که اگر به رفتن بود!
شــــــــمر هم "کربلایی " است!

شهید آوینی

یوسف ابد
۰۷ آذر ۹۳ ، ۱۹:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یه موتور گازی داشت که هر روز صبح و عصر سوارش میشد و قارقارقارقار باش میومد مدرسه و برمیگشت.

یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میروند، رسید به چراغ قرمز. ترمز زد و ایستاد .

یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد:
 

 

 

 

یوسف ابد
۲۷ آبان ۹۳ ، ۰۰:۲۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

سردار سرتیپ پاسدار نور علی شوشتری در سال 1327 در روستای سر ولایت شهرستان نیشابور به دنیا آمد.

یوسف ابد
۲۰ مهر ۹۳ ، ۰۳:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

می خواستم بزرگ بشم
درس بخونم
مهندس بشم
خاکمو آباد کنم
زن بگیرم

یوسف ابد
۱۸ مهر ۹۳ ، ۰۳:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

مراسم به پایان رسید .پیکر شهید را به سوی بهشت زهرا (س) بردند .من  هم به همراه آن هارفتم.
من جلو رفتم تا چهره ی شهید را ببینم.درب تابوت باز شد.چهره ی معصوم و دوست داشتنی شهید را دیدم شاداب وزیبا بود. دست شهید به نشانه ی ادب روی سینه اش قرار داشت!

یوسف ابد
۱۷ مهر ۹۳ ، ۰۲:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

به این دو داستان خوب دقت کنید

داستان اول:

معلمی می گفت: خدمتکار مدرسه مریض شد. من به بچه ها گفتم، بیاییم برای کمک به اون، کلاسمون رو تمیز کنیم...

یوسف ابد
۱۷ مهر ۹۳ ، ۰۲:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

شهیدی بود که همیشه ذکرش این بود

یابن الزهرا
یا بیا یک نگاهی به من کن
یا به دستت مرادر کفن کن.

از بس این شهید به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) علاقه داشت به دوست روحانی خود وصیت می کند.

یوسف ابد
۱۶ مهر ۹۳ ، ۰۲:۲۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

بچه های لشکر ۳۱ عاشورا شهید با کری را به اسم آقا مهدی صدا میزدند.
یک روز آقا مهدی میخواست بره ماموریت ماشینش خراب بوده میاد جلو موتوری لشکر مکانیک کار را تعطیل کرده بود به مکانیک میگه من ماموریت دارم و ماشینم خراب یک نگاهی به ماشین بیانداز مکانیک قبول نمیکنه و میگه

یوسف ابد
۱۶ مهر ۹۳ ، ۰۲:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

گنده لات تهران بود و توی مشروب فروشی کار می کرد هیکل بزرگی داشت و همه ازش حساب می بردند بعضی از قمار بازای بزرگ تهران استخدامش می کردند می شد بادی گارد قماربازا

یوسف ابد
۱۵ مهر ۹۳ ، ۰۲:۱۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

قرار بود مقام معظم رهبری در ساعت مشخص به منزل یکی از علما تشریف بیاورند. پانزده دقیقه از وقت مقرر گذشت و آقا بعد از یک ربع تأخیر تشریف آوردند. آن شخص با کنایه به آقا گفتند: شما چند دقیقه ای تأخیر داشتید. آقا فرمودند :

یوسف ابد
۱۵ مهر ۹۳ ، ۰۱:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

وقتی برنامه امتحانی ثلث دوم رو دادن به بچه ها و خواستن پدرشون امضا کنه اون روز زهرا صالحی غم دلشو گرفت !اخه اون باباش شهید شده بود و بابایی نداشت که برگه شو امضا کنه...

یوسف ابد
۱۵ مهر ۹۳ ، ۰۰:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

"برای ناهار به بغداد می روم"

پنجم اسفند ماه سال 1362 بود دو روز از آغاز عملیات خیبر 1 در منطقه هورالهویزه 2 می گذشت در میان آتش و دود با پیشرویهایی که لشگر 31 عاشورا داشت منطقه شمال بصره  را رد کردیم، بیشتر بچه های گردان "علی اکبر" شهید شده بودند تا چشم کار می کرد پیکر شهدا بود و نخلستانهای سوخته در میان آتش و دود، تازه متوجه شدم به غیر از من و غلامعلی که مردی 54 ساله بود، کسی اطرافم نیست.

شهید
۱۱ شهریور ۹۱ ، ۱۱:۳۵ موافقین ۲ مخالفین ۱ ۸ نظر

جنگ و وقایع مربوط به آن در کنار حوادث تلخ و شیرینی که داشت، گویش‌های مختلفی در دل خود نهفته دارد که در قالب طنز، فرهنگ‌های مختلف موجود را از زبان رزمندگان بیان می‌کند. «فرهنگ جبهه» کتابی است که در بخشی از آن مجموعه‌ای از شوخ‌طبعی‌های رزمندگان در دوران دفاع مقدس را روایت می‌کند.

 

شهید
۰۹ شهریور ۹۱ ، ۱۵:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
شهید
۰۹ شهریور ۹۱ ، ۱۵:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چرا شهید احمدی‌روشن در چیذر به خاک سپرده شد؟

متنی که در ادامه می‌آید حاشیه‌های دیدار جمعی از فعالان فضای مجازی با خانواده شهید احمدی‌روشن است که اواخر زمستان سال ۹۰ انجام شده است.

روبروی پلاک ده ایستاده‌ایم و منتظر باقی دوستان تا برسند و همه با هم داخل خانه شویم. آقایی از درب خانه بیرون می‌آید، دعوتمان میکندکه داخل برویم و بنشینیم که می‌گوییم «منتظریم، مزاحم می‌شویم. بالای درب وردی خانه، پوستر بزرگی از شهید نصب شده که موقع ورود به منزل به ما لبخند می‌زند و خوش‌آمد می‌گوید.

 

 

شهید
۰۹ شهریور ۹۱ ، ۱۲:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

تعداد مجروحین بالا رفته بود. فرمانده از میان گرد و غبار انفجار ها دوید طرفم و گفت:"سریع بی سیم بزن عقب. بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد!" شستی گوشی بی سیم را فشار دادم. به خاطر اینکه پیام لو نرود و عراقی ها از خواسته مان سر در نیاورند پشت بی سیم باید با کد حرف می زدیم. گفتم:"حیدر حیدر رشید" چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید. بعد صدای کسی آمد:

شهید
۰۷ شهریور ۹۱ ، ۱۴:۵۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

عکس امام و رهبری را بالأخره بالای تخته‌سیاه کلاس نصب کردیم. همه دلهره داشتیم که با توجه به حال و هوای ناهمراه بچه‌های کلاس بغلی و همراهی برخی مسئولان مدرسه با آنها، این کار ما چه واکنشی خواهد داشت. حاج‌آقا لاجوردی که از تصمیم ما خبر شده بود، از کار ما استقبال کرده بود و گفته بود که هزینه‌ی قاب‌ها را خواهد داد. تازه قاب‌ها را به دیوار زده بودیم که مدیر مدرسه وارد کلاس شد و خبر آورد که «سید اسدالله لاجوردی را چند دقیقه پیش شهید کردند.» نگاهمان روی آن دو قاب عکس ماند که حالا یادگاری بودند از آن شهید بر دیوار کلاس.

شهید
۰۴ شهریور ۹۱ ، ۱۸:۲۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر