مراسم به پایان رسید .پیکر شهید را به سوی بهشت زهرا (س) بردند .من هم به همراه آن هارفتم.
من جلو رفتم تا چهره ی شهید را ببینم.درب تابوت باز شد.چهره ی معصوم و دوست داشتنی شهید را دیدم شاداب وزیبا بود. دست شهید به نشانه ی ادب روی سینه اش قرار داشت!
مراسم به پایان رسید .پیکر شهید را به سوی بهشت زهرا (س) بردند .من هم به همراه آن هارفتم.
من جلو رفتم تا چهره ی شهید را ببینم.درب تابوت باز شد.چهره ی معصوم و دوست داشتنی شهید را دیدم شاداب وزیبا بود. دست شهید به نشانه ی ادب روی سینه اش قرار داشت!
به این دو داستان خوب دقت کنید
داستان اول:
معلمی می گفت: خدمتکار مدرسه مریض شد. من به بچه ها گفتم، بیاییم برای کمک به اون، کلاسمون رو تمیز کنیم...
شهیدی بود که همیشه ذکرش این بود
یابن الزهرا
یا بیا یک نگاهی به من کن
یا به دستت مرادر کفن کن.
از بس این شهید به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) علاقه داشت به دوست روحانی خود وصیت می کند.
بچه های لشکر ۳۱ عاشورا شهید با کری را به اسم آقا مهدی صدا میزدند.
یک روز آقا مهدی میخواست بره ماموریت ماشینش خراب بوده میاد جلو موتوری لشکر مکانیک کار را تعطیل کرده بود به مکانیک میگه من ماموریت دارم و ماشینم خراب یک نگاهی به ماشین بیانداز مکانیک قبول نمیکنه و میگه
وقتی در شرهانی مجروح شدم در بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک بستری شدم....در کنارم نوجوانی شانزده ساله بنام احمد به علت موج گرفتگی شدید بستری و بی هوش بود،
گنده لات تهران بود و توی مشروب فروشی کار می کرد هیکل بزرگی داشت و همه ازش حساب می بردند بعضی از قمار بازای بزرگ تهران استخدامش می کردند می شد بادی گارد قماربازا
ای برادر جنگ جنگ دیگری ست،
خاکریز اکنون به رنگ دیگری ست
سـنگـری دیگــر بـنا بـایــد کـنـیـم،
دِیـن خــود بــر دیـن ، ادا بـایـد کـنـیـم
سـنگـر دشـمن برون مرز نیست،
قسم به فیض شهادت، قسم به سرخی خون،
به خیبر و نی، هور و جزیره ی مجنون،
قسم به روح خمینی، قسم به سیدعلی،
به امر رهبر و فرموده های ولی،
عده ای بودند و هستند که به جهاد فی سبیل الله عازم نمی شوند به خاطر اینکه ممکن است کشته شوند. اینان غافل از این هستند اگر مرگ فرا رسد فرقی ندارد در خانه باشند و در بستر بمیرند ، در خیابان باشند و در اثر حادثه از دنیا بروند و یا در جبهه باشند و در راه خدا کشته شوند، بالاخره خواهد مرد.
چقدر اینان حقیرند، با ابن که می دانند خواهند مرد ولی از مرگ فرار می کنند. اگر بدانند که کشته شدن در راه خدا مرگ با عزت است دیگر از جهاد فراری نخواهند بود. « شهادت کار انسان های زرنگ است چون اینان مرگی که دیر یازود آن ها را در برخواهد گرفت را با خداوند متعال معامله می کنند و بالاترین مزد را دریافت می کنند. » لذا بدانید و بدانیم که
اگر شهید نشوی می میری
دریافت
مدت زمان: 4 دقیقه 20 ثانیه
گنجشک ناز و زیبا، که میپری اون بالا
بال و پرت به رنگ خاک، دلت مهربون و پاک
به من بگو وقتی که پر کشیدی بابام رو تو ندیدی؟
دیدمش از این جا رفت اون بالا بالاها رفت
پیش ستاره ها رفت
یواش و بی صدا رفت...
این دختر را می شناسید؟ شاید بگویید یکی از هزاران کودک دهه 60 است که دوست داستند لباس رزمنده ها را به تن کنند و حتی شده با این کار کوچک خود را در تبلور جنگ در میان مردم سهیم کنند. اما
"برای ناهار به بغداد می روم"
پنجم اسفند ماه سال 1362 بود دو روز از آغاز عملیات خیبر 1 در منطقه هورالهویزه 2 می گذشت در میان آتش و دود با پیشرویهایی که لشگر 31 عاشورا داشت منطقه شمال بصره را رد کردیم، بیشتر بچه های گردان "علی اکبر" شهید شده بودند تا چشم کار می کرد پیکر شهدا بود و نخلستانهای سوخته در میان آتش و دود، تازه متوجه شدم به غیر از من و غلامعلی که مردی 54 ساله بود، کسی اطرافم نیست.
جنگ و وقایع مربوط به آن در کنار حوادث تلخ و شیرینی که داشت، گویشهای مختلفی در دل خود نهفته دارد که در قالب طنز، فرهنگهای مختلف موجود را از زبان رزمندگان بیان میکند. «فرهنگ جبهه» کتابی است که در بخشی از آن مجموعهای از شوخطبعیهای رزمندگان در دوران دفاع مقدس را روایت میکند.