جاودانگان همیشگی تاریخ

وبلاگی در مورد شهداء

جاودانگان همیشگی تاریخ

وبلاگی در مورد شهداء

محبوب ترین مطالب

آقای زورو لطف کنید لباس های مرا بشوید

شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۱، ۰۴:۳۷ ب.ظ
جثه ریزی داشت مثل همه بسیجی ها خوش سیما بود و خوش مشرب فقط یک کمی بیشتر از بقیه شوخی می کرد نه اینکه مایه ی تمسخر دیگران شود، که اصلا این حرف‌ها توی جبهه معنی نداشت. سعی می کرد دل مومنان خدا را شاد کند آن هم در جبهه و جنگ.

از روزی که او آمد اتفاقات عجیبی در اردوگاه تخریب افتاد. لباس های نیرو ها که خاکی بود و در کنار ساک هایشان قرار داشت، شبانه شسته می شد و صبح روی طناب وسط اردوگاه خشک شده بود. ظرف غذای بچه های هر دو سه تا دسته، نیمه های شب خود به خود شسته می شد.

هر پوتینی که شب بیرون از چادر می ماند، صبح واکس خورده و براق جلوی چادر قرار داشت ...

او که از همه کوچک تر و شوخ‌تر بود وقتی این اتفاقات جالب را می دید می خندید و می گفت: بابا این کیه که شب‌ها «زورو» بازی در آورد و لباس بچه ها و ظرف غذا را می شوید.

و گاهی می گفت: آقای زورو لطف کند و امشب لباس های مرا بشوید و پو تین هایم را واکس بزند.

بعد از عملیات وقتی" قزلباش" شهید شد، یکی از بچه ها با گریه گفت: بچه ها یادتونه چقدر قزلباش زوروی گردان رو مسخره می کرد... زورو خودش بود و به من قسم داده بود که به کسی نگویم.

منبع:فارس

۹۱/۰۱/۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی