مراسم به پایان رسید .پیکر شهید را به سوی بهشت زهرا (س) بردند .من هم به همراه آن هارفتم.
من جلو رفتم تا چهره ی شهید را ببینم.درب تابوت باز شد.چهره ی معصوم و دوست داشتنی شهید را دیدم شاداب وزیبا بود. دست شهید به نشانه ی ادب روی سینه اش قرار داشت!
بچه های لشکر ۳۱ عاشورا شهید با کری را به اسم آقا مهدی صدا میزدند.
یک روز آقا مهدی میخواست بره ماموریت ماشینش خراب بوده میاد جلو موتوری لشکر مکانیک کار را تعطیل کرده بود به مکانیک میگه من ماموریت دارم و ماشینم خراب یک نگاهی به ماشین بیانداز مکانیک قبول نمیکنه و میگه
گنده لات تهران بود و توی مشروب فروشی کار می کرد هیکل بزرگی داشت و همه ازش حساب می بردند بعضی از قمار بازای بزرگ تهران استخدامش می کردند می شد بادی گارد قماربازا
گنجشک ناز و زیبا، که میپری اون بالا
بال و پرت به رنگ خاک، دلت مهربون و پاک
به من بگو وقتی که پر کشیدی بابام رو تو ندیدی؟
دیدمش از این جا رفت اون بالا بالاها رفت
پیش ستاره ها رفت
یواش و بی صدا رفت...
این دختر را می شناسید؟ شاید بگویید یکی از هزاران کودک دهه 60 است که دوست داستند لباس رزمنده ها را به تن کنند و حتی شده با این کار کوچک خود را در تبلور جنگ در میان مردم سهیم کنند. اما
شاید وقتی در زندان نباشی، شاید وقی در این زندان شکنجه ندیده باشی، شاید وقتی از شدت شکنجه خوابت نبرده باشد و وقتی خیلی از این شایدها را تجریه نکرده باشی معنای این خوای را نفهمی؛ اما سید اسدالله لاجوردی که از شدت همان زندان ها و شکنجه های و بی خوابی ها لقب مرد پولادین انقلاب را گرفته بود معنای این خواب را می فهمد؛ وقتی در میان دشمنان خود (منافقان) و در وقتی که رئیس ندامتگاهشان بود خوابیده باشد!
طیبه کلاگر همسر شهید ابوالقاسم کلاگر و خواهر شهید علی رضا کلاگر، طیبه توی طایفه اش، هفت شهید دیده، روی هفت تابوت شیون کشیده، هفت بار، هر خبری که رسیده، هر بار هفتاد مرتبه دلش لرزیده. طیبه خیلی سن نداشت. خیلی با شوهرش زندگی نکرده که شهید شده.