جاودانگان همیشگی تاریخ

وبلاگی در مورد شهداء

جاودانگان همیشگی تاریخ

وبلاگی در مورد شهداء

محبوب ترین مطالب

به بهانه شهادت شهید ردانی‌پور؛

شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۱، ۰۵:۴۹ ب.ظ

عمامه‌ای که کفن شد

در عملیات محرم بود که شهید خرازی با نوشتن نامه‌ای به ایشان او را از رفتن به خط مقدم و همراهی با گردان منع کردند. به همین دلیل وی... سالروز شهادت فرمانده روحانی قرارگاه فتح شهید مصطفی ردانی پور؛ فرمانده گمنامی که چه در حیات این دنیایی و چه با شهادت، ارادت خود را به حضرت صدیقه کبری (سلام الله علیها) آشکار ساخت و در تپه برهانی برای همیشه جاودانه شد.

 به همین بهانه به سراغ سردار بنی لوحی یکی از همرزمان ایشان رفتیم و پای صحبت های شیرین اش نشستیم تا روایتی هرچند مختصر از زندگی او را بشنویم.

 

*نحوه آشنایی شما با شهید مصطفی ردانی پور چگونه بوده است؟

بنی لوحی: نحوه آشنایی ما به دوران کودکی بر می‌گردد که هم محله‌ای بودیم و دوره دبستان را هم با هم در یک کلاس گذراندیم، ولی اصل این آشنایی و ارتباط بیشتر ما به دوران انقلاب و فعالیت‌های جهادی بعد از انقلاب بر می‌گردد.

ایشان بعد از اینکه وارد هنرستان شدند، به خاطر فضای نامناسبی که داشت، آنجا را رها کرد و به قم رفت و در حوزه اصفهان و بعد در قم تحصیلات حوزوی خود را شروع کرد.

ما با هم در ارتباط بودیم حتی زمانی که ایشان به طلبگی می‌پرداختند، اما از دوران انقلاب به بعد این ارتباط بیشتر شد.

قبل از پیروزی انقلاب یک سری از طلاب علوم دینی به روستاهای اطراف اصفهان می‌رفتند، ایشان هم با چند نفر از دوستان به روستاهای جنوب اصفهان مثل سمیرم سر می‌زدند و یک فضاهایی را پیش می‌آوردند تا بتوانند کارهای انقلابی خود را به نتیجه برسانند. بعد از انقلاب نیاز به تبلیغ در مناطق بیشتر شد، اما زمینه بهتری هم فراهم شد تا آقا مصطفی و امثال ایشان به کارهای تبلیغی و فرهنگی بپردازند.

مصطفی همراه دوستان خود به یاسوج می‌رفت و برای کارهای فرهنگی در آنجا مستقر شدند و با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به همراه یکی از دوستان، سپاه یاسوج را تشکیل دادند و در آنجا همراه کارهای فرهنگی به کارهای رزمی و نظامی پرداختند.

بعد از پیروزی انقلاب، نیروهای انقلابی با توجه به زمینه‌ای که حضرت امام(ره) به وجود آورده بودند به کارهای جهادی، فرهنگی و تشکیل سپاه دست زدند تا بتوانند خلاء موجود را پر کنند.

 در سال 1359 که جنگ کردستان شروع شد، ایشان هم به عنوان روحانی و هم به عنوان یک رزمنده به کردستان می‌آیند و در شش ماهه قبل از شروع جنگ در آنجا مستقر می‌شوند که ما به طور دائم در خدمت ایشان بودیم. بعد از شش ماه با حمله عراق شهید ردانی‌پور به خوزستان آمدند و حضور اثرساز ایشان در عرصه دفاع مقدس از مهرماه 59 شروع شد که فصل جدیدی از زندگی ایشان است.

 

* ورود جدی شهید ردانی پور به کارهای نظامی و به دنبال آن فرماندهی قرارگاه فتح چگونه بود؟

بنی لوحی: کسانی که شاگرد مکتب امام (ره) بودند با پیروزی انقلاب و قبل از شروع جنگ معتقد بودند که کار فرهنگی و سازندگی بر کارهای نظامی اولویت دارد.

با شروع جنگ مسلحانه، در حقیقت دشمن ما را درگیر کار نظامی کرد؛ از این رو بیشترین نگاه بچه‌های که در کردستان کار می‌کردند یک نگاه سازندگی بود، جوری که افرادی که برای کارهای بهداشتی، پزشکی، عمرانی، معلمی یا فرهنگی به روستاها می‌رفتند، کومله و دموکرات‌ها آنها را تحت نظر می‌گرفتند و در فرصتی مناسب به شهادت می‌رساندند. در حقیقت بچه‌های سپاه برای تامین امنیت و به وجود آوردن زمینه کار فرهنگی و سازندگی در کنار این افراد بودند؛ بعد اصلی جنگ کردستان یک جنگ داخلی تمام عیار بود که با مقاومت تقریباً 10 ساله امام و یارانش به نتیجه رسید.

افرادی مثل شهید ردانی‌پور که هم رزمنده بودند و هم در عرصه فرهنگی کار می‌کردند، می‌توانستند در شرایطی مثل جو کردستان تاثیرگذار باشند.

نتیجتاً حضور آقا مصطفی و امثال ایشان در کردستان بیش از آنکه حضور نظامی بدانیم حضور فرهنگی و معنوی می‌دیدیم این تاثیرگذاری معنوی و فرهنگی در خوزستان شکل کاملتری به خود گرفت.

بعد از شروع جنگ بیشتر بچه‌های اصفهان در خوزستان جبهه دارخوین را تحویل گرفتند و راه‌اندازی کردند؛ چون دارخوین در شمال آبادان قرار داشت و از نفوذ لشگر سه زرهی عراق به اهواز باید جلوگیری می‌کرد نقش تاثیرگذاری در جبهه داشت.

شهید ردانی‌پور و شهید خرازی در آنجا مستقر شدند و حاج حسین خرازی به عنوان فرمانده و آقا مصطفی به عنوان معاون ادامه کار دادند و بعد از 9 ماه عملیات فرماندهی کل قوا در این جبهه، پیروزی رزمندگان به نتیجه رسید.

 

این عملیات زمینه‌سازی عملیات ثامن الائمه(ع) برای آزادسازی آبادان را فراهم می‌کرد، شهید ردانی‌پور در عملیات ثامن نقش ویژه‌ای ایفا کرد.

در حقیقت در 6 ماهه دوم سال 1359 و شش ماه اول سال 1360 به خاطر حضور او در خط مقدم و قابلیت‌های وجودیش تبدیل به یک فرمانده بزرگ شد.

 

*  اینکه ایشان در کسوت یک روحانی و بعد فرمانده به ایفای نقش می‌پردازد از کجا نشئت می گیرد؟

بنی لوحی: ببینید دشمن به صورت کلاسیک به ما حمله کرد و مسلماً در شرایطی که ما در اول جنگ داشتیم نمی‌توانستیم به طور کلاسیک با آنها روبرو شویم. بعد از سال اول جنگ رزمندگان رزمی را در پیش گرفتند که به دور از روش‌های کلاسیک و صرفاً نظامی بود.

یک جنگی را یاد گرفتند که متکی بر باورهای دینی و اعتقاد به الهامات غیبی و الگو گرفتن از حضرت امام(ره) بود که ما به این نوع جنگ می‌گوییم «جنگ انقلابی»؛ جنگی که صرفاً متکی بر تانک و هواپیما و موشک نیست. مثل همین اقتصاد مقاومتی که آقا فرمودند، بنا بر شرایط و تغییر تاکتیک باید عمل کنیم؛ در دفاع مقدس هم با تغییر تاکتیک مثل جنگ در شب توانستیم به پیروزی دست یابیم و در حقیقت جنگ جدیدی ارائه شد.

 مصطفی هم از این قائده مستثنی نبود و در عرض یک سال تبدیل به یک فرمانده مقتدر شد؛ یعنی اگر شما آقای ردانی‌پور را برمی‌داشتید و در این ساختار بزرگترین ژنرال دنیا را هم می‌گذاشتید، نمی‌توانست کار کند.

 

* ارتباط شهید خرازی و شهید ردانی‌پور چگونه بود؟

 بعد از عملیات ثامن الائمه(ع) سپاه پاسداران سه لشگر تشکیل داد؛ لشگر امام حسین(ع)، کربلا و عاشورا. لشگر امام حسین(ع) بچه‌های اصفهان بودند که فرمانده‌شان حاج حسین خرازی شد و شهید ردانی‌پور هم به عنوان جانشین این لشگر انتخاب شدند. شهیدان خرازی و ردانی پور دوست و همراه هم بودند که بعد از تحویل خط دارخوین عملیات ها را هدایت می کردند.

به این ترتیب آزاد سازی بستان، عملیات فتح المبین، عملیات چزابه و عملیات الی بیت المقدس را انجام دادیم که فرماندهی لشگر شهید خرازی بود و شهید ردانی‌پور هم معاون بودند. بعد از الی بیت المقدس، شهید ردانی‌پور از لشگر جدا شد و به عنوان فرماندهی سپاه سوم (فرمانده قرارگاه فتح) انتخاب شد که چهار لشگر زیر نظر ایشان بود.

 

* شما در چه عملیات‌های با ایشان همراه بودید؟

بنی لوحی: عملیات‌های که ایشان شرکت داشتند و نقش تاثیرگذاری داشتند، عبارت بودند از عملیات فرماندهی کل قوا، ثامن الائمه (ع)، طریق القدس، الی بیت المقدس، حماسه چزابه و فتح المبین. بعد هم در قرارگاه فتح تا مرداد ماه سال 1362 در عملیات‌های رمضان، محرم، والفجر مقدماتی، والفجر یک و والفجر دو که در آن به شهادت رسیدند حضور داشتند و آنها را فرماندهی کردند.

 

* شهید ردانی پور به چه دلیلی از فرماندهی قرارگاه فتح استعفا دادند؟

 بنی لوحی: آقای ردانی‌پور اعتقاد داشت با کار فرهنگی کردن دستش بازتر است و بیشتر می‌تواند خدمت کند، اما در عین اینکه از مسئولیت استعفا دادند در همان قرارگاه در کنار حاج حسین خرازی مانده بودند و همراه انتقال تجربیات در کارهای تشکیلاتی به کارهای فرهنگی مشغول بودند، هر چند بعد از این برهه تا شهادت ایشان فاصله زیادی نبود و بعد از شهادت مصطفی، شهید میثمی آمدند و جای ایشان را پرکردند.

شاید اگر مصطفی به شهادت نمی‌رسید، به عنوان نماینده امام(ره) در قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) به فعالیت ادامه می‌داد.

 

* جریان نامه‌ای که قبل از شروع عملیات به دست ایشان رسید، مبنی بر اینکه شما مسئولیت شرعی دارید اگر در خط مقدم حضور بیابید چه بوده است؟

 بنی لوحی: در عملیات محرم بود که شهید خرازی با نوشتن نامه‌ای به ایشان او را از رفتن به خط مقدم و همراهی با گردان منع کردند. به همین دلیل ایشان به قرارگاه بازگشتند و در همانجا ماندند. شما اگر نگاه کنید شهادت شهید همت، همان‌جایی است که تک‌تیراندازها بودند، باکری کسی است که در خط مقدم پا به پای نیروهاست و حتی به نیروها می گوید برگردید و خودش آخرین فردی است که میدان را ترک می ‌کند و... فرماندهان جنگمان نوعاً اینگونه بوده‌اند.

 

 *چرا پیکر شهید ردانی پور ماند و تا به حال برنگشته است؟

 بنی لوحی: همان ایام عملیات بود که رفتیم منطقه والفجر(2) که تعداد زیادی شهید را برگردانده بودند عقب، اما از آقا مصطفی خبر نبود، بعد از عملیات هم باز به همان منطقه برگشتیم که حدود 400، 500 شهید از آن منطقه آمدند، ولی باز هم از ایشان خبری نشد. در حقیقت وصیت‌نامه ایشان عملی شد که گفته ‌بودند «عمامه من کفن من است.»

مخصوصاً ایشان با عشق و علاقه‌ای که به حضرت صدیقه کبری (سلام الله علیها) داشتند، زمینه‌ای شد که گمنام بمانند.

 

* آخرین دیدارتان با ایشان چگونه بود؟

 بنی لوحی: آخرین دیدار ما یک الی دو هفته قبل از شهادت ایشان بود و ما در شب عروسی ایشان در آنجا دعوت بودیم. آن موقع‌ها اینطور بود که همه رزمندگان را دعوت می‌کردند که البته ایشان در این مراسم سخنرانی مهمی کردند. بعد از عروسی هم برگشتند منطقه، ولی یک شب قبل از شهادت ایشان از مریوان به من تلفن کردند و ما شاید یک ساعت با هم صحبت کردیم که یادم هست بسیاری از آرزوها و دغدغه‌های جنگ و اهداف خود را می‌گفت و گریه می‌کرد. در حقیقت آرام و قرار نداشت، انگار که انقطاعی در ایشان حاصل شده بود و این آخرین صحبتی بود که ما با هم داشتیم  و روز بعد ایشان به شهادت رسید.

 

۹۱/۰۶/۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی