جاودانگان همیشگی تاریخ

وبلاگی در مورد شهداء

جاودانگان همیشگی تاریخ

وبلاگی در مورد شهداء

محبوب ترین مطالب

آخرین لحظات شیخ فضل‌الله به نقل از پیشکار مخصوصش

پنجشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۱، ۱۲:۴۵ ب.ظ

شیخ فضل‌الله نوری از جمله روحانیونی بود که در پیروزی نهضت مشروطه نقش مهمی ایفا کرد، اما پس از مشاهده انحراف پدید آمده در این نهضت، اقدام به مخالفت جدی با روشنفکران غرب زده کرد. وی خواستار مشروطه مشروعه بود و مشروطه‌ای را که بنای آن بر ‌پایه قوانین اسلامی کشورهای غربی و الگوبرداری از تمدن و فرهنگ غربی بود را رد می‌کرد.

 


او از نخستین عالمان اسلامی بود که با تیزبینی که داشت به نقشه استعمار در جهت اسلام‌ز‌دایی و جایگزین کردن حکومت لائیک تحت پوشش مشروطه و قانون اساسی پی‌برد و سعی کرد تا اجازه ندهد ملی‌گرایی به جای اسلام‌گرایی بنشیند و به نام آزادی و دموکراسی‌، بی‌بند و باری غربی در جامعه اسلامی حاکم شود.

 پس از دیدن اعتراضات این شیخ بابصیرت، موافقان مشروطه بی کار ننشستند و او را به پای چوبه دار کشاندند؛ وقایع آخرین لحظات شیخ شنیدنی است؛ چراکه حاوی نکات عبرت آموزی است.

 آخرین لحظات شیخ فضل‌الله به نقل از پیشکار مخصوصش

 مشهدی نادعلی، پیشکار مخصوص شیخ فضل‌الله در رابطه با وقایع حول اعدام نقل می‌کند: شب قبل از اعدام شیخ، دار را مقابل بالاخانه‌ای که آقا در آن حبس بود، برپا کرده بودند، صحنه توپخانه مملو از خلق بود و ایوان‌های نظمیه و تلگراف‌خانه و تمام اطاق‌ها و پشت بام‌های اطراف مالامال جمعیت بود.

 

دوربین‌های عکاسی در ایوان تلگراف‌خانه و چند گوشه و کنار دیگر مجهز و مسلط به روی پایه‌ها سوار شده بودند و همه چیز گواهی می‌داد که هیچ جای امیدی نیست و تمام مقدمات اعدام از شب قبل تدارک دیده شده بود.

کف‌های مسلسل‌وار مردم

مشهدی نادعلی در توصیف روز اعدام می‌گوید: یک حلقه مجاهد دور دار دایره زده بودند و چهارپایه‌ای نیز زیر دار گذاشته بودند و مردم مسلسل‌وار کف می‌زدند و یک ریز فحش و دشنام می‌دادند.

هیاهوی عجیبی صحن توپخانه را پر کرده بود که من هرگز نظیر آن را ندیده بودم، حتی بعدها هم به چشم ندیدم، ناگهان یکی از سران مجاهدین که غریبه بود و من او را نشناختم، به سرعت وارد نظمیه شد و راه‌پله های بالا را پیش گرفت تا به اطاق های بالا برود.

آقا سرش را از روی دست هایش برداشت و به آن شخص آرام گفت: «اگر من باید بروم آنجا (با دست میدان توپخانه را نشان داد) که معطلم نکنید و اگر باید بروم آنجا (با دست اطاق حبس خود را نشان داد) که باز هم معطلم نکنید.» آن شخص جواب داد: «الان تکلیفت معلوم می شود» و با سرعت بالا رفت و بلافاصله برگشت و گفت: «بفرمایید آنجا!» و میدان توپخانه را نشان داد.

زمزمه شیخ در حرکت به سمت دار

آقا با طمأنینه برخاست و عصازنان به طرف در نظمیه رفت. جمعیت جلوی در نظمیه را مسدود کرده بود. کنار در مکث کرد تا مجاهدین مسلح مردم را پس و پیش کرده و راه را جلوی او باز کردند. آقا نگاهی به مردم انداخت و رو به آسمان کرد و این آیه را تلاوت کرد: «افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد» و به طرف دار راه افتاد.

روز سیزدهم رجب سال 1327 قمری، یک ساعت و نیم به غروب مانده بود، آقا 70 ساله بود و محاسنش سفید شده بود و همین‌طور عصازنان با آرامی و طمأنینه به طرف دار می‌رفت و مردم را تماشا می‌کرد تا نزدیک چهارپایه دار رسید، یک مرتبه به عقب برگشت و صدا زد: «نادعلی!»

در آن دقیقه وحشتناک و میان آن همه جار و جنجال، آقا حواسش چقدر جمع بوده که نوکر خود را میان آن همه ازدحام شناخت و او را صدا کرد. فوراً جمعیت را عقب زده و خود را به آقا رساندم و گفتم: «بله آقا!»... مردم که یک جار و جنجال جهنمی راه انداخته بودند، یک مرتبه ساکت شدند و می‌خواستند ببینند آقا چه کار دارد، خیال می‌کردند مثلاً می‌خواهد وصیتی بکند؟

دست آقا رفت توی جیب بغلش و کیسه ای درآورد و انداخت جلوی نادعلی و گفت: «علی! این مهرها را خرد کن!»... الله اکبر کبیراً، ببینید در آن ساعت این مرد ملتفت چه چیزهایی بوده، نمی‌خواسته بعد از خودش مهرهایش به دست دشمنانش بیفتد تا سندسازی کنند.

همانجا چند مهر از توی کیسه درآورده و جلوی چشم آقا خرد کردم. آقا بعد از اینکه از خرد شدن مهرها مطمئن شد، گفت: «برو!» و دوباره راه افتاد و به پای چهارپایه زیر دار رسید.

پهلوی چهارپایه ایستاد، اول عصایش را به جلو میان جمعیت پرتاب کرد، قاپیدند؛ عبای نازک مشکی تابستانه‌ای دوشش بود، عبا را درآورد و همان طور به جلو میان مردم پرتابش کرد، قاپیدند.

در همین موقع بود که من رفتم بالاخانه سر در نظمیه تا بهتر ببینم، با حال پریشان به یکی از ستون‌ها تکیه دادم و همین طور از بالا نگاه می‌کردم؛ چند متری بیشتر از دار فاصله نداشتم. زیر بغل آقا را گرفتند و از دست چپ روی چهارپایه رفت، رو به بانک شاهنشاهی و پشت به نظمیه، قریب 10دقیقه‌ای برای مردم صحبت کرد.

آخرین سخنان شیخ با مردم

آخرین جملات شیخ در پای چوبه دار به این صورت بود: «خدایا تو خودت شاهد باش که من آنچه را که باید بگویم، به این مردم گفتم. خدایا تو خودت شاهد باش که من برای این مردم به قرآن تو قسم یاد کردم، گفتند قوطی سیگارش بود.» که اشاره به نطقی دارد که شیخ در تحصن حضرت عبدالعظیم ایراد کرده بود.

شیخ سرپا می‌ایستد و قرآنش را از جیب بغلش در می‌آورد و سه مرتبه قسم می‌خورد که: «به این قرآن، به این قرآن، به این قرآن من با مشروطه (اسلامی) مخالف نیستم» مخالفین می‌گویند:«ما دیدیم، قرآن نبود، قوطی سیگارش بود»

در این وقت طناب را به گردن او انداختند و چهارپایه را از زیر پای او کشیدند و طناب را بالا کشیدند. تا چهار پایه را از زیر پای او کشیدند، یک مرتبه تنه سنگینی کرد و کمی پائین افتاد، اما فوراً دوباره بالا کشیدنش و دیگر هیچ کس از آقا کمترین حرکتی ندید، انگار نه انگار که اصلاً هیچ وقت زنده بوده!

در همین گیر و دار باد هم شدیدتر شد، گرد و غبار و خاک و خل تمام فضا را پر کرده بود؛ به طوری که عکاس‌ها هم نتوانستند عکس‌برداری کنند!

۹۱/۰۵/۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید

نظرات  (۱)

 نماهنگ زیبا شبکه نصر از بیانات امام خامنه ای 
کدام قوی تر است؟ ایران هسته ای یا ایران اسلامی؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی