ویژه نامه سوم خرداد 7
برشی از کتاب دا
از حبیب خواسته بودم حالا که شهر آزاد شده، مرا در اولین فرصت به خرمشهر ببرد. دلم میخواست شهرم را ببینم. هنوز به مردم عادی اجازه بازدید یا بازگشت به شهر برای سکونت را نمیدادند. روزی که حبیب گفت برویم خرمشهر را ببینیم، سر از پا نمیشناختم. حال و هوای خاصی داشتم. خوشحال بودم که بعد از حدود دو سال میخواستم شهرم را ببینم. فکر میکردم خرمشهر همان خرمشهر سابق است. نمیدانستم چه بر سرش آمده.
وقتی وارد شهر شدیم، همان اول جا خوردم. پلی که روی شط بود و شهر را به قسمت جنوبی اش –کوت شیخ و محرزی و نهایتا جاده آبادان ـ وصل میکرد، تخریب شده بود. از روی پی شناوری که به نام آزادی کار گذاشته بودند، رد شدیم و رفتیم آن طرف.
آنچه به چشمم میخورد غیرقابل باور بود. من شهری نمیدیدم. همه جا صاف شده بود. سر در نمیآوردم کجا هستیم. هرجا میرفتیم حبیب توضیح میداد اینجا قبلا چه بوده است. هرجا را نگاه میکردم نمیتوانستم تشخیص بدهم کجاست، نه خیابانی بود نه فلکهای و نه خانهای. همه جا را تخریب و صاف کرده بودند. همه جا بیابان شده بود و از خانهها جز تلی از خاک و آهن پاره چیزی به چشم نمیخورد. فقط میدانهای وسیع مین ما را محاصره کرده بودند آنها آنقدر غافلگیر شده بودند که حتی فرصت جمع کردن این تابلوها را که برای نیروهای خودشان زده بودند، نکرده بودند.
اول رفتیم به طرف مسجد جامع. مسجد خیلی صدمه دیده بود،ولی پابرجا بود. داخل مسجد شدم. یاد روزهای اول جنگ افتادم که چهها گذشت. از مطب شیبانی جز تلی از خاک چیزی نمانده بود. توی خرابههای مطب دنبال کیف علی گشتم. خاکها را زیر و رو کردم. اما چیزی پیدا نکردم. بعدها صباح گفت چند روز بعد از رفتن تو کیف علی گم شد.
وقتی حبیب مرا به طرف خانه مان برد باز هم نتوانستم تشخیص بدهم کجا هستیم. هرچند محله طالقانی مثل محدودههای دیگر تخریب نشده بود ولی خانهها به قدری آسیب دیده بودند که احساس میکردم به شهر و محلهای غریب وارد شده ام. با دیدن خانه مان یاد علی و بابا زنده شد.
صدای آنها را میشنیدم. صدای روزهایی که داشتند این خانه را میساختند. خانهای که همه ی ما با کمک یکدیگر و زحمت خودمان آن را ساخته بودیم. صدامیها علاوه بر اینکه صاحب خانه را کشته بودند خانه را هم خراب کرده و اموالش را به غارت برده بودند. حتی از در سه لنگهای حیاط دو لنگه اش را برده بودند. آنها از درهای آهنی معمولا برای سقف سنگرهایشان استفاده میکردند. آشپزخانه و سرویس بهداشتی که سمت راست حیاط نسبتا بزرگ خانه بود، از بین رفته و دیوار سمت کوچه خراب شده بود. با این حال خانه ما نسبت به دیگر خانههای طالقانی کمتر آسیب دیده بود.
از خانه به طرف جنت آباد رفتیم. وضعیت قبرستان به هم ریخته و نشانههایی که روی قبرها گذاشته بودم از بین رفته بود. کمی گشتم تا قبر بابا و علی را پیدا کردم . ولی آنقدر بهت زده بودم که حتی نتوانستم گریه کنم....