جاودانگان همیشگی تاریخ

وبلاگی در مورد شهداء

جاودانگان همیشگی تاریخ

وبلاگی در مورد شهداء

محبوب ترین مطالب

پنج خاطره از شهید محمد بروجردی

پنجشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۰، ۱۲:۴۸ ب.ظ

1- با داداشم با هم بودیم. با وانت بروجردی زدیم به یک بنده خدایی، ‌از این لات های خوش قواره. کت و شلوار مشکی و بلوز سفید و کفش نوک تیز. از روی زمین بلند شد، شروع کرد فحش دادن. داداشم آمد پایین. گفت: آقا خیلی ببخشین.

دیدم طرف ول کن نیست. آمدم پایین دعوا. داداشم گفت: بشین توی ماشین حرف نزن. طرف را با هزار تا سلام، ‌صلوات راه انداخت رفت. آمد گفت بابا! این ماشین بروجردیه. تو به این ماشین اطمینان داری دعوا میکنی؟ ‌اگر پلیس بیاد یه دور ماشینو بگرده چه غلطی میخوای بکنی؟

بعد هم دست کرد پشت صندلی یک اعلامیه درآورد گفت: بفرما.


2- آخر آموزش بهش یک روز مرخصی دادند. فرار کرد. شنیده بود از آب های جنوب می شود رفت آن طرف آب.

به برادرش گفت: می خوام برم نجف پیش آقا. به مادرش گفت از سربازی فرار کرده ام. آدرس دایی اش را گرفت رفت اهواز بهش گفته بود کار و کاسبی خوب نیست میخوام برم جنس بیارم. دایی اش گفته بود توی مرز درگیریه! عراقی ها هزار تا مثل تو رو به جرم جاسوسی گرفته اند. ایرانی ها هم اگه بگیرندت همینه. توی این هیر و ویر میخوای چی کار کنی؟ گفته بود: میرم!

یکی را پیده کرده بود، با قایقش زده بودند به آب. گشتی های عراقی را که دیده بودند برگشته بودند طرف خرمشهر گشتی های ایرانی گرفته بودندشان.


3- فرستاده بودند در خانه به مادرش گفته بودند: پسرت خیاط بوده؟ سربازی رفته؟ فرار کرده؟

گفته بود: آره. گفته بودند: گرفتندش. چیز دیگری نگفته بود. رفته بود اهواز؛ دادسرا؛ آگاهی؛ نظام وظیفه؛ زندان همه جا را از زیر پا در کرده بود. گفته بودند برو ساواک. کلی پیاده رفته بود. عکس محمد را نشان داده بود گریه کرده بود، گفته بود: پسر من اینجاست؟ از سربازی فرار کرده. گفته بودند: نه. گفته بود: پس کی فرستاد خانه؟

گفته بودند تو برو پسرت رو سه روز دیگه تحویلت میدیم؛ تهران!

بیست و پنج روز بعد که آمد گفت: دیدی مادر؟ قسمت نشد برم نجف. رفته بود نظام وظیفه بهش گفته بودند: چرا از سربازی فرار کردی؟ گفته بود: بازم میکنم. گفته بودند: یعنی چی؟

گفته بود من زن وبچه دارم خرج دارن، هیچ کس رو هم غیر از من ندارن. اگه سربازیم رو تهرون نندازین بازم فرار میکنم. پای برگه سربازیش نوشته بودند ادامه خدمت در قرارگاه فرودگاه. شده بود سرباز فرودگاه مهرآباد.


4- گفته بودند کاخ جوانان شوش جوون ها رو پاک عوض کرده، باید یه کاریش کرد. رفته بود از نزدیک آن جا را دید زده بود. موتورخانه اش را دیده بود. گفته بود خودشه! بعد از انفجار برق منطقه دو روز قطع بود. برق کاخ جوانان بیشتر.

چند هفته روی شیشه در ورودی زده بودند تا اطلاع ثانوی تعطیل است .


5- رفته بود اصفهان پی ریخته گر گفته بود برای ارتش نارنجک می زنی، برای ما هم بزن. طرف اول راه نمی داده. اسم امام را که برده بود گفته بود اینجا مأمورهای ارتش آمد و رفت دارن. اصلاً نمیشه اینجا کاری کرد. یک نفر رو بفرست یادش بدم. برید برای خودتون نارنجک بزنین. برگشته بود تهران یکی از کارگرهای خیاطی را فرستاده بود اصفهان گفته بود باید یادش بگیری. زود! از آن طرف رفته بود توی یک باغ نزدیک ورامین کارگاه درست کرده بود تراشکار و متخصص مواد منفجره اش را هم پیدا کرده بود.

۹۰/۱۲/۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی