جاودانگان همیشگی تاریخ

وبلاگی در مورد شهداء

جاودانگان همیشگی تاریخ

وبلاگی در مورد شهداء

محبوب ترین مطالب

۱۱۰ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

هر وقت صدای در می‌آید هنوز فکر می‌کنیم تو هستی

روز جمعه همایشی با عنوان «شب خاطره شهید حسن طهرانی مقدم» در حوزه هنری تهران برگزار شد. در میان افرادی که پیرامون پدر موشکی ایران خاطراتی را بیان داشتند. متنی قرائت شد که دل همه را لرزاند. نامه ای از طرف دختر ی به نام زینب برای پدری آسمانی.

 

شهید
۰۷ خرداد ۹۱ ، ۱۷:۴۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

محمد اسماعیل کوثری نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی با حضور در مراسم شب خاطره که روز جمعه به مناسبت گرامیداشت یاد و خاطر شهید حسن طهرانی‌مقدم برگزار شد، گفت:‌ حسن را از سال 62 و عملیات خیبر می‌شناسم. آن روزها دشمن آمده بود که 3 روزه بستان و خوزستان را و سپس 7 روزه ایران را بگیرد و نظام جمهوری اسلامی را از بیخ و بن بکند.

 

شهید
۰۷ خرداد ۹۱ ، ۱۷:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

حجت‌الاسلام رحیمیان نماینده مقام معظم رهبری در بنیاد شهید و امور ایثارگران در مراسم شب خاطره که یاد بودی برای شهید طهرانی مقدم بود با اشاره به اینکه شهدا نیازمند تجلیل ما نیستند، ما محتاج توجه آن‌ها هستیم، گفت: شهید طهرانی مقدم مظهر تذهیب و ترقی بود. ایشان و همه شهدا نقطه اوج حق در مقابل نقطه اوج باطل هستند.

 

شهید
۰۷ خرداد ۹۱ ، ۱۷:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ناشنیده های اشغال خرمشهر در خاطرات دختری 10 ساله

خانواده‌ی مادرم ساکن اراک بودند. مدرسه‌ها که تعطیل می‌شد بار و بنه سفر می‌بستیم و سلانه سلانه راه می‌افتادیم سمت اراک. همیشه چند ساعت قبل از طلوع خورشید حرکت می‌کردیم و چند ساعت بعد از غروبش می‌رسیدیم. دیدن آسمان نارنجی و باد خنکی که به صورتم می‌خورد، از بهترین خاطرات این سفرهاست.

 

شهید
۰۲ خرداد ۹۱ ، ۱۷:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

برشی از کتاب دا

از حبیب خواسته بودم حالا که شهر آزاد شده، مرا در اولین فرصت به خرمشهر ببرد. دلم می‌خواست شهرم را ببینم. هنوز به مردم عادی اجازه بازدید یا بازگشت به شهر برای سکونت را نمی‌دادند. روزی که حبیب گفت برویم خرمشهر را ببینیم، سر از پا نمی‌شناختم. حال و هوای خاصی داشتم. خوشحال بودم که بعد از حدود دو سال می‌خواستم شهرم را ببینم. فکر می‌کردم خرمشهر همان خرمشهر سابق است. نمی‌دانستم چه بر سرش آمده.

شهید
۰۲ خرداد ۹۱ ، ۱۷:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

اعتراف یک سرهنگ ارتش عراق به جنایت‌هایشان در خرمشهر:

کودکان را می‌کشتیم تا خمینی‌های دیگری نشوند

دفاع مقدس ابعاد مختلفی داشت که بعد از پایان جنگ تحمیلی به بخش‌هایی از آْن پرداخته شد؛ یکی از بخش‌های ویژه جنگ تحمیلی، خاطرات افسران و سربازان بعثی است که در ایام سی‌امین سالگرد آزادسازی خرمشهر، بخشی از خاطرات سرهنگ «احمد الرمیثی» فرمانده گردان‌های توپخانه در هنگام حمله به جفیر و پادگان حمید، درباره مظلومیت این شهر خونین را در اختیار مخاطبان خبرگزاری فارس قرار می‌دهیم:

شهید
۰۲ خرداد ۹۱ ، ۱۷:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خرمشهر آزاد شد اما از پسرم خبری نشد

 در بخش ارولوژی زنان و اطفال بیمارستان لبافی‌نژاد، پیرزنی بستری بود که همه دوستش داشتند، او با حرف‌هایش به بیمارها روحیه می‌داد، اگر کسی حالش بد می‌شد یا شب سختی را پشت سر می‌گذاشت، برای‌شان غصه می‌خورد و از آنها دلجویی می‌کرد اما وقتی می‌دید حال همه خوب و رو به راه است، حال او از همه خوب‌تر می‌شد. صاحب این همه مهربانی خانم «فاطمه رضایی» مادر شهید مفقود «مجتبی قرایی» بود که چند صباحی مهمان تخت شماره 5 شده بود.

 

شهید
۰۲ خرداد ۹۱ ، ۱۷:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 اولین بار چه کسی تابلو فتح خرمشهر را نوشت

تکرار نام خرمشهر، تکرار زیبایی‌هاست. خرمشهر برای ملت ایران، قلب زخم‌ خورده‌ای است که دستان خوش‌تراش جوانانش تپش آن را همیشگی ساخت. شهید بهروز مرادی یکی از همین جوانان بود که با افتادن اولین آجر از دیوارهای خرمشهر سنگینی اسلحه را روی شانه‌اش احساس کرد و دستان خوش‌تراش‌اش تا آزادی خرمشهر و از آنجا تا کربلای پنج آن را زمین نگذاشت. انچه خواهید خواند گوشه ای است از خاطرات این شهید بزرگوار از روزهای دفاع مقدس که می نویسد:

 

شهید
۰۲ خرداد ۹۱ ، ۱۷:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بارها زمزمه آیه «ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا» را شنیده‌ایم: مپندارید شهدا مردگانند ... ؛ و بسیار در مصحف قرآن در وصفشان خوانده‌ایم که «احیاء عند ربهم یرزقون»؛ ولی شاید هنوز باورهامان قوام نیافته و شاید این زنده بودن را صرفاً یک توصیف الهی بدانیم اما عنایت و کرامت شهیدان، خود مظهر آیاتی‌ست جهت زدودن زنگار غفلت‌ها و تردیدها. خاطره‌ای که می‌خوانید، روایت سردار سید محمد باقرزاده است که 23 اردیبهشت 81 در سالروز اربعین حضرت سیدالشهداء علیه السلام از شبکه سوم سیما پخش شد:

شهید
۲۶ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۷:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

پس از بازگشت سنگین و سخت از عملیات «کربلای 4» اگر چه خیلی شهید دادیم، اما فرصتی شد برای اتفاقی بزرگ. بعد از کربلای چهار؛ حاج بصیر فرماندهی تیپ «1 کربلا» را قبول کرد و یحیی خاکی از بچه‌های مخلص و با ایمان، فرماندهی گردان یا رسول(ص) را به عهده گرفت.

شهید
۱۷ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۸:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

زندگی و نماز

به نماز سید که نگاه می‌کردم، ملائک را می‌دیدم که در صفوف زیبای خویش او را به نظاره نشسته‌اند.

رو به قبله ایستادم. اما دلم هنوز در پی تعلقات بود.

گفتم: «نمی‌دانم‏, چرا من همیشه هنگام اقامه نماز حواسم پرت است.»

به چشمانم خیره شد: «مواظب باش! کسی که سرنماز حواسش جمع نباشد، در زندگی نیز حواسش اصلاً جمع نخواهد شد.»

گفت و رفت.

اما من مدتها در فکر ارتباط میان نماز و زندگی بودم.

«نماز مهمترین چیز است، نمازت را با توجه بخوان»  بار دیگر خواندم, اما نماز سید مرتضی چیز دیگری بود.

منبع: کتاب همسفر خورشید

راوی: اکبر بخشی

 

شهید
۰۹ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۹:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

وقتی یک شاگرد شوفر ، مکبر نماز شود ، بهتر از این نمی شود . نمی دانم تقصیر حاج آقای مسجد بود که نماز را خیلی سریع شروع می کرد و بچه ها مجبور بودند با سر و صورتی خیس در حالی که بغل دستی هایشان را خیس می‌کردند، خود را به نماز برسانند یا اشکال از بچه ها بود که وضو را می گذاشتند دم آخر و تند تند یا الله می گفتند و به آقا اقتدا می کردند و مکبر مجبور بود پشت سر هم یا الله بگوید و ان الله مع الصابرین...


شهید
۳۰ فروردين ۹۱ ، ۲۰:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

در بیت امام‌، مهدی را دیدم و گفتم‌: "آقا مهدی‌! خواب های خوشی برایت دیده‌اند...‌ مثل اینکه شما هم ... بله ..."

 

شهید
۳۰ فروردين ۹۱ ، ۱۶:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

گفت و گو با جاسم غضبانپور عکاس دفاع مقدس

¤ آقای غضبانپورلطفاً خودتان را معرفی کنید.

- راویان در سال تولد من اختلاف دارند. یک چیزی میان سال 1339 تا 42 در روستای خیّن بین خرمشهر و شلمچه متولد شدم.

¤الان هم کسی در خیّن زندگی می کند؟

- نه. کاملاً از بین رفته و با خاک یکسان شده است. تا دوم ابتدایی به مدرسه ای که محلش قصر شیخ خزعل در روستای فعلیه بود، می رفتم که بعدش آمدیم خرمشهر. خیلی از همکلاسی هایم شهید شدند.


شهید
۲۷ فروردين ۹۱ ، ۱۷:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 ظهر بود، همه فرماندهان، بسیجی و سپاهی و ارتشی، بعد از یک جلسه عملیاتی داخل پادگان سرپل ذهاب، نماز و نهار. حاج همت، مهدی باکری، صیاد شیرازی و سرداران سپاه عشق همه حضور داشتند.

شهید
۲۶ فروردين ۹۱ ، ۱۷:۲۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

گلوله از همه طرف مى بارید. مجال تکان خوردن نداشتیم. سه نفرى داخل سنگرى که از کیسه هاى گونى تهیه شده بود، پناه گرفته بودیم. بقیه بچه ها، هر کدام در سنگرى قرار داشتند ...

شهید
۲۶ فروردين ۹۱ ، ۱۷:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

روزی در محضر آقا مهدی باکری و شهید حاج ابراهیم همت (فرمانده لشکر ۲۷ حضرت محمد رسول الله «ص») بودیم که در آن صحبت از کنترل مناطق عملیاتی بود.

شهید
۲۶ فروردين ۹۱ ، ۱۷:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
جثه ریزی داشت مثل همه بسیجی ها خوش سیما بود و خوش مشرب فقط یک کمی بیشتر از بقیه شوخی می کرد نه اینکه مایه ی تمسخر دیگران شود، که اصلا این حرف‌ها توی جبهه معنی نداشت. سعی می کرد دل مومنان خدا را شاد کند آن هم در جبهه و جنگ.
شهید
۲۶ فروردين ۹۱ ، ۱۶:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

* گفتم: «‌به خاطر این چشم‌ها هم که شده، ‌تو بالاخره یک روز شهید می‌شوی!»

چشم‌هایش درخشید، پرسید: «‌چرا؟»

یک‌ دفعه از حرفی که زده بودم، پشیمان شدم. خواستم بگویم «ولش کن! حرف دیگری بزنیم!»، اما نگاهش یک جوری بود که نتوانستم این را بگویم. بعد خواستم بگویم «در همه نمازهایم دعا می‌کنم که تو بمانی و شهید نشوی!» اما باز نشد. چیزی قلنبه شده بود و راه گلویم را گرفته بود. آهی کشیدم و گفتم: «‌چون خدا به این چشم‌ها هم جمال داده هم کمال. چون این چشم‌ها در راه خدا بیداری زیاد کشیده‌اند و اشک‌های زیادی ریخته‌اند.»

 

 

شهید
۲۳ فروردين ۹۱ ، ۱۸:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

* در میدان بزرگ «شهر‌رضا» مجسمه بزرگی از شاه قرار داشت. ابراهیم و چند نفر از دوستانش نقشه کشیده بودند که در یک فرصت مناسب، مجسمه را پایین بکشند. ظهر روز تاسوعا، ابراهیم ناهارش را که خورد، به طرف میدان به راه افتاد. دوستانش را جمع کرد و گفت: «باید همین الآن مجسمه شاه را پایین بکشیم!».

 

شهید
۲۳ فروردين ۹۱ ، ۱۸:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر